توی هیئت همچین به قول معروف توی حس بودم، که باز هم مداح کار رو خراب کرد!

کشکول گدایی رو بلند کن...
ازش حاجتتو بخواه...
دست خالی از این مجلس نری...

درسته که شاید یکی از دلایل هیئت اومدنمون اشک ریختن واسه مظلومیت مولا و سوختن برای ظلمیه که اون قوم نانجیب کوفی ناجوانمردانه درحق خانواده اهل بیت علیهم السلام کردند، اما مگه باید طلبکار باشیم و مزد بخواهیم واسه این کار؟

خداییش من موندم که ما واسه خاطر اماممون می ریم مجلس روضه و هیئت یا واسه کاسبی خودمون؟
ما که یه عمر باید مدیون امامی باشیم که خودش و خانواده ش رو فدا کرد تا دین جدش رسول خدا، دین انسانیت، اخلاق و آزادگی و رستگاری زنده بمونه، چرا باید عزاداری واسه اون حضرت رو به معامله ای تبدیل کنیم که یک طرفش اشک ریختن و طرف دیگه اون بردن ثواب و رفع گرفتاری و گرفتن حاجت باشه؟

اینه حق عاشورا؟ اینه حق امام؟!

-----------------------------------

پ ن: الهی چه بی حساب می بخشی و ما چه حسابگرانه تسبیح می گوییم.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ |

آدم گاهی وقتها کلی چیز می شنوه اما نمی دونه راسته، دروغه، شایعه است یا واقعیته؟! از بس اطلاع رسانی ها دقیق و شفافه، آدم سریع می فهمه چی شایعه است و چی نه. میگین نه؟! فردا که این مطلب منتشر بشه تکلیف این شایعه ها روشنه!

مثلاً شنیدیم که یه برادر وحید یا وحیدی نامی که احتمالاً همون وزیر محترم دفاع کشوره امروز توی منطقه ما بوده، آخه عزیز من، ما این جا پروژه نظامی یا دفاعی داریم! حالا وزیر ارشادو بگی یه چیزی. بالاخره دوتا سفر قول مجتمع فرهنگی دادند این آخر کاری ممکنه عذاب وجدان بگیره بیاد کلنگو بزنه و بره! تازه اگه وزیر هم بیاد یعنی هیچ کس حتی من نماینده مردم هم نباید خبردار می شدم؟ پس نتیجه می گیریم این قضیه شایعه است!!

حالا مثلاً این که میگن استاندار قراره با تعدادی از مدیران و مسوولین فردا بیان خونسار که شایعه نیست. تقریباً قریب به یقینه اما این که سفر خونسار تفریحیه و قراره برن پارک سرچشمه و هتل زاگرس و بعدش هم احتمالاً گلپایگون حتماً شایعه است. حالا چرا شایعه؟ علتش اینه که آقای استاندار قراره سر راهشون اول خونسار بایستند و پایگاه امداد جاده ای که توسط هلال احمر و با همکاری شهرداری ایجاد شده رو افتتاح کنند (البته به اتفاق ۶۰-۷۰ نفر مهموناشون! بالاخره پروژه عظیمیه!!)

در ثانی آقایان شایعه پرداز! خوبه که در برابر چشم همتون در اقدامی بی نظیر (با این که همه جای دنیا نشان شهروند افتخاری - و نه نمونه - رو شورا و شهردار به مهمونای خاص می دن)، فرماندار خوانسار یه مدال شهروندی نمونه خونسار رو به جناب استاندار دادن! این پارک و هتل هم که متعلق به شهروندای عزیز و مهموناشونه. خداوکیلی شما اگه مهموناتونو ببرین پارک کسی تو بوق و کرنا می کنه؟ تازه مگه قراره خرجشونو شما بدین؟!

همین شماهایین که عوض تشکرتون هی راه میفتین توی کوچه و بازار و می گین نقشه تونل خونسار هنوز به دست پیمانکار نرسیده و تونل بلاتکلیفه! خوب عزیز من! چه جور باید به شما حالی کرد که پروژه ای که پیمانکارش هنوز صد درصد قطعی نیست و هر لحظه ممکنه قراردادش دوباره با یه شرکت دیگه بسته بشه، واسه چی باید نقشه اونو برداشت و  برد دست پیمانکار داد که گم بشه؟ هیچ می دونید که اگه باز هم پیمانکار عوض شد و شرکت فعلی، نقشه رو برداشت و با خودش برد، اونوقت دو سه سال باید دنبالش گشت تا نقشه رو ازش گرفت (اونم اگه پاره پوره نشده باشه)؟  ضمناً قربون اون شکل ماهتون! مگه از اون گردهمایی خودجوش مردمی واسه تحویل و تحول پروژه از اون قرارگاه به این قرارگاه چند روزه گذشته؟ شک ندارم که عزیزان گذاشتن نقشه رو توی یه روز گرم تابستونی طی مراسمی دیگه با حضور جمعیتی چند برابر جمعیت قبلی در همون محل کلنگ زنی تحویل بدن که لااقل مردم یه شیرینی و شربتی هم از قبلش بخورند. شیرینی کار به همین چیزاس دیکه!

به هر حال اینارو گفتم تا اگه خدا بخواد، ریشه شایعات  کلاً از خونسار کنده بشه. راستی! اینم قبل از این که بخواد شایعه بشه خودم بگم که اون کلنگی که آقای استاندار همزمان با تونل  واسه دیوار ساحلی توی چهارباغ زدن، شکر خدا بی نتیجه نبوده. بنده به عنوان شاهد و ناظر عینی و به عنوان همسایه دیوار به دیوار ساحل مذکور شاهدم که چند وقته که همش ماشین میره، ماشین میاد، لودر میره، بیل مکانیکی میاد. فقط من موندم چرا دیواره بالا نمیاد ولی تا دلتون بخواد سر و صداش میاد!!

عزت همه زیاد!

 


برچسب‌ها: طنز, تونل خوانسار, استاندار اصفهان, شهروند نمونه خوانسار
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه یازدهم تیر ۱۳۹۲ |

امروز ظهر تلفن زدند که قراره ساعت ۳ جلوی شهرداری باشیم تا به اتفاق به محل احداث تونل بریم. ما هم حساس رو این تونل، با ذوق تمام دوربین رو هم برداشتیم که از شروع کار دستگاه تی بی ام و یا انفجار احتمالی محل تونل عکس بگیریم بذاریم این جا شما هم لذتشو ببرید. بالاخره اسفندماه کلنگی خورده و بعد سه ماه قاعدتاً باید کار شروع بشه اونم وقتی گفتند که مردم هم بیان!
بنده خدا آقای شهردار هم بنا به درخواست برخی دوستان یه می نی بوس آماده کرده بودن که اگه قراره کسی هم بیاد اونجا جا نمونه. اما کسی نبود و ما خودمون با دوستان شورا و شهردار با می نی بوس رفتیم محل سابق کلنگ زنی. یه عالمه ماشین سواری، چند تا کانتینر، چند تا وسیله عمرانی و تعدادی میز و جمعی از مسوولین دور اون در حال پذیرایی شدن و عده ای از شهروندان محترم هم در گوشه ای مشغول تماشای اونها و البته یکی از شهروندای عزیزمون هم در حال پذیرایی از همه با گز چیزی بود که من شاهدش بودم.
منتظر اتمام پذیرایی شدیم تا این که فرماندار محترم و مهمونشون (رییس قرارگاه جواد الائمه مسوول اجرای تونل خونسار) بلند شدند و جمعیت دورشون حلقه زد و پس از چند کلامی سخنرانی توسط فرماندار محترم و مدیرعامل محترم قرارگاه تازه متوجه شدیم که این همه آدم رو گفتند بیان اینجا که بگن بله انشاا... چند روز دیگه کار شروع میشه.
مسوولین محترم هم پس از خداحافظی محل رو به سمت فرمانداری برای برگزاری جلسه ای در این خصوص ترک کردند، در حالی که بعضی ها می گفتند: خاب حالا بومیمین یاچن که چه؟!!!!!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ |


غروب ۱۴ تو راه برگشت از سفر رسیدیم نزدیکی های گلپایگون! وایسادم گوجه، خیار و سیب زمینی بخرم.
قیمتو پرسیدم، گفت گوجه ۵۰۰۰ تومنه! گفتم بابا چه خبره؟ اگه اینجوره به جاش پرتقال بخرم که به صرفه تره! گفت خوب پرتقال هم که همین قیمته. گفتم نه بابا چی می گی مگه ۱۵۰۰ نبود؟!

طرف مات و متحیر وایساده منو نگا می کنه. فکر کرده منم یکی از اصحاب کهفم!
خوب ۱۳ روز عید آدم بره مهمونی همینه دیگه! قیمت میوه رو که تو بشقاب میوه نمیان جلوش بذارن!!!!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ |
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

سلام. قبل از هر چیز باید ضمن عرض تبریک حلول سال جدید خدمت تمامی خوانندگان خوب این وبلاگ به ویژه همشهریان خوب خوانساری در سراسر جهان از عنایت همه عزیزانی که نسبت به این کمترین، محبت داشتند و با ارسال پیامک و ایمیلهای پر مهر یا به صورت تلفنی بنده رو مورد لطف قرار دادند صمیمانه تشکر کنم.
---------

نیمروز دیروز سال ۹۱  به پایان رسید! و آخرش نفهمیدیم که نصف دیگرش رو پای ۹۱ باید نوشت یا ۹۲. البته سوال دیگری که ذهنو درگیر می کنه اینه که بالاخره تکلیف متولدین این روز (۳۰ اسفند)چی میشه؟ جشن تولدشون رو باید ۲۹ اسفند بگیرن یا اول فروردین؟!

بالاخره بعد از این همه انتظار سال ۹۲ هم اومد! الهی شکر. شروعش بد نبود. لااقل مثل سال گذشته غم انگیز نبود. فرصتی بود برای دیدن اونایی که یک ساله سیر نتونستم ببینمشون. کسایی که شاید به دلیل گرفتاریهای کاری روزمره وقت چندانی دست نمی داد که جز یه سلام و احوال پرسی سریع باهاشون حرفهایی دیگه داشته باشم. حداقلش اینه که امروز کسی یادش نبود از اقتصاد و سیاست و عمران شهری و این جور مباحثی که عمدتاً توی گفتگو با مردم راجع بهش بحث می شه، حرف بزنه. کلاً همه حرفها بهاری -البته نه از نوع خاص اون!- بود.
عید یک فرصت طلایی واسه تجدید دیدارها و زنده کردن خاطره های قدیمیه. یادش بخیر خونه پدربزرگ. خدا بیامرزدش. هنوز تیزی ته ریشش موقع روبوسی رو صورتم حس می کنم. یاد اون اسکناسهای ده تومنی که بهمون عیدی می داد بخیر. خدابیامرز اگه اعتراض می کردی که کمه همونم می خواست پس بگیره و می گفت: بچه نباید اینقدر رو داشته باشه!!!
آخی... یاد مادر بزرگ (مادری) بخیر! روحش شاد باشه. تا وانشون ۵ نفره با موتور می رفتیم! بابا جلو، ما سه تا برادر وسط و مادر آخر می نشست! سرکوچه تا از موتور بابا پیاده می شدیم، به عشق زودتر رسیدن به در خونه با هم کورس میذاشتیم! تا می  رسیدیم در خونه و در می زدیم، خاله با شوق و ذوق فراوون از اون بالا صدامون می زد و پله ها رو دوتا یکی می کرد تا درو واسمون وا کنه. چقدر یادآوری اون لحظات شیرین و البته به نوعی غم انگیزه! امروز اون خونه رویایی مادربزرگ فقط یه چاردیواری خرابه بیشتر نمونده. خدا رحمتش کنه.
خدا رحمت کنه همه اونایی که دستشون از دامن دنیا کوتاه شده و خدا همه عزیزانمون رو واسمون نگه داره.

-----
پ. ن۱. دقت کردین که درست یک دو ساعت بعد  از تحویل، وقتی همه لباس نو پوشیدن و عطر و ادکلن زده، آماده دید و بازدید و دیده بوسی میشن، آدمهای بی منتی هستند که از همه این لذتهای روز عید و درکنار خانواده بودن زدن و دارن چهره شهر رو از آلودگی پاک می کنند تا بهار همچنان زیبا و بهاری بمونه؟ دست همه کارگرای زحمتکش شهرداری که با لباس سبز و نارنجی حتی روز عیدو هم دست از تلاش و کار نکشیدن رو می بوسم  و به همشون خدا قوت می گم. بی خبر نیستم که تا شب عید هم تلاش برای عمران و زیبایی شهر قطع نشده بود. آقای شهردار دست شما و پرسنلتون درد نکنه. خسته نباشید...

  

پ.ن ۲. به رسم هر سال چند روزی رو میرم دیار همسر مکرمه. اگر دیدین آپ نمی کنم نگران نباشید. خدا رو چه دیدید شاید هم قسمت شد و از اونجا آپ کردم!! شادزی

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ |

در اواخر سال ۸۸ به همت کمیته فرهنگ شهروندی شورای اسلامی شهر و شهرداری خوانسار در کنار برگزاری جشنواره باشکوه ۷ سین با مشارکت بانوان هنرمند خوانسار و با حمایت شهردار محترم وقت، برای اولین بار تصمیم به انتشار تقویم مفاخر شهرستان خوانسار گرفته شد. درهمان سال با کمک و حمایت دوستان عزیز از جمله محقق ارجمند جناب آقای حمیدرضا میرمحمدی و مساعدت برخی دیگر از شهروندان شروع به تدوین این تقویم نمودم و برخی از چهره های شاخص شهرستان که تاریخ تولد یا درگذشتشان مشخص بود را شناسایی و در این تقویم گنجاندم. استقبال خوب شهروندان در داخل و خارج از شهرستان مشوقی برای ادامه کار بود تا در سال بعد نیز تقویم فرهنگی سال ۱۳۹۰ شهرستان در ۴ برگ با تصاویری از خوانسار،اشعاری با گویش خوانساری و همچنین پیامهای شهروندی با مناسبتهای ملی و همچنین مناسبتهای بومی خوانسار (که با رنگی مجزا مشخص شده بود) توسط کمیته فرهنگ شهروندی منتشر شود. دومین جشنواره هفت سین و آیین های نوروزی سال ۹۰ نیز بسیار باشکوه تر از سال گذشته و با شرکت فوق العاده بانوان هنرمند و خلاق شهرستان برگزار شد که در نوع خود بی نظیر بود و ضمن ایجاد نشاط و شادابی در آستانه نوروز، فرصتی برای معرفی توانمندیهای بانوان شهرستان و حتی عرضه و فروش برخی از تولیدات آنان در این نمایشگاه و پس از آن نیز بود.
اما در سال گذشته به دلایلی شهرداری نه تنها با برگزاری جشنواره هفت سین -که تصمیم بر برگزاری آن به صورت منظقه ای با شرکت شهرهای مجاور داشتیم- که با انتشار تقویم فرهنگی چندان موافق نبود. در سال جدید هم قرار بود تقویم فرهنگی با هدف معرفی مشاهیر و مفاخر شهرستان به شهروندان و به ویژه میهمانان نوروزی در صفحه میانی ویژه نامه ۶۰ صفحه ای نوروزی شهرداری جای گیرد که این امر نیز میسر نگردید.
با همه این مقدمات و تفاصیل و با توجه به دینی که بر گردن خود نسبت به بزرگداشت و تکریم بزرگان و مفاخر شهرستان احساس کردم، تصمیم گرفتم شخصاْ تقویم فرهنگی امسال را به صورت ۱۲ صفحه جهت استفاده عزیزان علاقمند به فرهنگ شهرستان در سراسر جهان در این وبلاگ قرار دهم. این صفحات به گونه ای طراحی شده که هم قابل استفاده در پس زمینه دسکت تاپ و هم قابل چاپ و استفاده به عنوان تقویم رومیزی خواهد بود. امیدوارم این هدیه ارزشمند عیدی خوبی برای دوستداران خوانسار پر افتخار باشد. جا دارد از دوست هنرمندم، علی معصومی عزیز که افتخار استفاده از عکس های زیبایش در این تقویم را نصیب بنده نمود تشکر ویژه ای داشته باشم.
در ضمن از همه عزیزان درخواست دارم ضمن بهره مند نمودن بنده از نظرات ارزنده خود، مناسبتهای جدیدی که دارای تاریخ دقیق و مشخصی است را برای تکمیل و گنجاندن در تقویم فرهنگی سال آینده در بخش نظرات وبلاگ وارد نمایند.
در پایان ضمن آرزوی سلامت، تندرستی و پیروزی برای همه عزیزان، سال نو را خدمت تمامی شهروندان خوانساری و خوانساریان سراسر جهان تبریک عرض می نمایم.

برای دانلود تقویم فرهنگی خوانسار اینجا کلیک کنید

تقویم فرهنگی سال ۱۳۹۲ شهرستان خوانسار
حجم: ۲.۵۶ مگابایت
رمز بازگشایی: dahaghin.ir


برچسب‌ها: تقویم فرهنگی خوانسار, مفاخر خوانسار, مشاهیر خوانسار
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ |

برادر بزرگوارم، علی اکبر عزیز
موفقیت شما در آزمون دکترای تخصصی سال ۹۱ و قبولی در رشته دکترای مشاوره دانشگاه علامه طباطبایی نه تنها موجب بالندگی من و خانواده که مایه افتخار همه همشهریان خوب و فرهنگ دوست خوانسار، به ویژه همکاران عزیز فرهنگی است.
سلامت، توفیق و پیروزی در مراحل بعدی زندگی و درخشش در اوج پله های ترقی را برایتان آرزومندم.


برچسب‌ها: تبریک, دکترا, علی اکبر دهاقین
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ |

اِمرو رو انگاشتمون خوساری به امّا انگار هیشکی حواسژ نبه!هیشکدوم اِز وبلاگاجی خا هیچیژون واننوشته به. هاماجی قِرار بِه یَگ برنامه ای بینِمین اِمّا چون آماده نَبِه، بیمون نا بخچه یه وختی تر.

اِمّا وُس این که به قول معروف عریضه خالی نبو، یگ فایلیم بخچدون بینو دانلود کردین که یگ وازی خیلی ساده ایو وُس وچا که همین امروم راس کرتی. فکرِ کِران خوشدون بیو. اگه دوس داردین بی زحمت:

از یاچن دانلود کردین

راسّی رمزژ جی اینو:dahaghin.ir

حجم: ۵.۷۲ مگ!

..............................................................................

پ.ن. یادم وانشو از آقا مرتضی غضنفری از بابت زحمت کلمای خوساری این برنامیه تشکر کران
پ.ن ۲. دسّ آقا ک درد نکرو بخچه راهنمایی! (خداوِکیلی گیره ده معادلژ جی وانیویس!!)

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه سوم اسفند ۱۳۹۱ |

این ترانه بوی نان نمی‌دهد
بوی حرف دیگران نمی‌دهد

سفرهء دلم دوباره باز شد
سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد

نامه‌ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی‌دهد:

با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی‌دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه، آسمان نمی‌دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد!

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی‌دهد

...

ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن…نمی‌دهد

پاره‌های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی‌دهد

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد…

انگار تمام غمهای عالم را تکه تکه کردند و هر تکه ش رو مثل ابر ریختند تو آسمون سال ۹۱ تا هر از گاهی رو سرمون بباره. از همون روز تحویل سال، خبر شوم مرگ  کسی رو شنیدم که واسم مث یه خواهر بود. آخرین روز فروردین هم دست کمی از روز اولش نداشت، سرد بود و غمگین.  تو نمایشگاه هفته خوانسار  شنیدم که عماد عزیز پر کشید و رفت.... تو این گیر و دار بی وفایی دنیا چهل روزی هم وبلاگم سیاه پوش رحلت اسفناک حاج آقا علوی عزیز شد. دیگه همه شاکی شده بودند که این سکوت غم انگیز وبلاگمو بشکنم. کامنتهای محبت آمیز دوستان داشت آمادم می کرد واسه یه شروع تازه. تا این که یه خبر شوم دیگه وجودم رو پر از درد کرد!

همین دیروز ساعت آخر داشتیم با هم تمرینها رو دونه دونه حل می کردیم. دارم فکر می کنم که کدوم تمرینا به اون رسید. یادمه رفتم بالای سرش و تمریناشم نگاه کردم و زود گذشتم. کاش بیشتر باهاش حرف می زدم. کاش هیچ وقت زنگ نمی خورد و تا غروب همینجور تمرین حل می کردیم و نمی رفتیم خونه. کاشکی اون نمی رفت خونه!

چهره دوست داشتنیش یه لحظه از جلوی چشام محو نمیشه. نه! باورم نمیشه! تو اون «چهره با صفا»، اون «نگاه نجیب و پر از حیا» و اون «کلام سرشار از ادب» اصلاً اثری از مرگ نبود! شک ندارم.

خبر دلخراش و باورنکردنی بود. بدون خداحافظی رفت! انگار دلش از اینجا گرفته بود. انگار از ما خسته شده بود. نه! حتماً «بوی بهشت» به مشامش خورده بود و دنبال بهونه می گشت.

امروز تو وصفهای مختلفی که از دوست و آشنا و همکارا ازش شنیدم، همه از ادب و نجابتش می گفتند. هیئتی ها می گفتند یکی از خدّام خوب هئیت رفته پیش اربابش.

 خدا به خانوادش صبر بده. خیلی دردناکه! اما واسه من هیچ چیز وحشتناک تر از لحظه ای نیست که می خوام برم توی کلاس اول! بعید می دونم جرأت کنم ته کلاس رو نگاه کنم و جای خالیشو ببینم. خدا بهم طاقت بده! هنوز باور نمی کنم باید اسم «محمدحسین شرفی» رو از لیست کلاسم خط بزنم... نه! محمدحسین خواهد بود، اگه جسمش نیست اما عطر یادش همیشه توی کلاس و مدرسه پیچیده. اینو همه می دونن. حتی شیطون ترین همکلاسیهاش که امروز زار زار گریه می کردند و واسه بدرقش رفته بودند بهشت فاطمه... روحش شاد....

حمید عزیز تسلیت مرا پذیرا باش.

پ ن: فرازی از دعای عرفه اما سجاد(ع): خدایا! تو را به غیب دانی و قدرتی که بر آفرینش داری سوگند می‌دهم تا موقعی که زندگی را برای من بهتر می‌دانی مرا زنده نگهدار و موقعی که مرگ را برای من بهتر می‌دانی مرا بمیران.

-----------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:

خاموش شد خورشید گرم چشمهایت
رفتی مرا آتش زدی با خنده هایت
کیف و کتابت منتظر مانده است برخیز
دلتنگ شد،سجاده و مهرت برایت
نا مهربان بودیم اگر ما را ببخشای
غمگین مرو از پیش ما نزد خدایت
این ابر محزون و عزا پوش دل ماست
آرام می بارد به روی رد پایت
رفتی سفر خوش خاطرت آرام اما
ما را مکن محروم جانا از دعایت
                                                     
                                                                        شعر از مجید شرفی

 از همه دوستان و عزیزانی که در مراسم تشییع ،تدفین،ترحیم محمد حسین شرفی حضور به هم رساندند و به خصوص دوستان وبلاگ نویس ،همکلاسیهای آن مرحوم وهمه عزیزانی که با اظهار همدردی و درج پیام تسلیت در وبلاگهای مختلف تسلای
خاطر بازماندگان را فراهم نمودند تشکر و قدردانی نموده وآرزوی توفیق و سلامتی ایشان را از درگاه ایزد منان خواستارم .         
                                               
حمید شرفی از طرف خانواده های شرفی و فتاحی

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ |


برچسب‌ها: پیش دبستانی, باران
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۱ |

 پس از انتشار موفق نشریه طنز لبخند دوم در خلال سالهای 76 تا 78 در دانشگاه اصفهان که به پرمخاطب ترین نشریه دانشجویی آن دوران تبدیل و موفق به کسب رتبه اول نشریات طنز دانشجویی کشور گردید، در سال 79 به دنبال آغاز به کار در خوانسار به عنوان یک فرهنگی و با توجه به نبود رسانه های خبری فعال در شهرستان، تصمیم به انتشار نشریه ای برای خوانسار نمودم که در آن ایام مورد استقبال و لطف شهروندان خوب خوانسار قرار گرفت.
در همان سالها همزمان با انتشار ویژه نامه خبری خوانسار امروز، به فعالیت تحت عنوان خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) در خوانسار و همچنین خبرنگار روزنامه سراسری قدس پرداختم و سعی داشتم فارغ از جهت گیری های سیاسی و جناحی موجود در فضای کشور، با انعکاس بی طرفانه و منصفانه اخبار شهرستان در حوزه های مختلف خدمتی به شهرستان داشته باشم. اما با وجود این که این فعالیتهای خبری عمدتاً رایگان و گاهی با دریافت حق الزحمه خبری بسیار ناچیز و کمتر از هزینه های تولید خبر (با امکانات آن روزها از قبیل اجاره دفتر،هزینه های فکس با توجه به نبود اینترنت، چاپ عکس با دوربینهای نگاتیوی و ...) انجام می شد با این حال برخوردهای بسیاری از مسوولین با خبرنگاران بسیار عجیب و غیرقابل تصور بود که هر یک از آنها به نوبه خود داستانی است!  به عنوان مثال بسیاری از مسوولین حاضر به مصاحبه نمی شدند؛ برخی انجام مصاحبه را موکول به کسب اجازه از مقامات مافوق می دانستند و نکته جالب تر این که معمولاً با دیدن ضبط خبرنگاری بسیاری از آنان بلافاصله از مصاحبه خودداری نموده و اجازه صبط مصاحبه را نمی دادند!!اعتراضات شدید پس از چاپ برخی از مطالب ناخوشایند برای آقایان و عدم استقبال از درج جوابیه در ویژه نامه هم حکایتی بود که معمولاً بعد از انتشار نشریه با آن مواجه می شدم.
به هر حال دنیای خبر و خبرنگاری با همه سختی هایش بخش زیبایی از زندگی بنده بود و انشاا... امیدوارم بتوانم باری دیگر در این کسوت خدمتگزار مردم شریفمان باشم. البته به نظر می رسد شرایط کاری امروز تغییر یافته باشد. فرهنگ خبر و خبرنگاری در جامعه خوانسار نهادینه تر شده، گرچه با توجه به ارتباطی که با دوستان عزیز خبرنگار دارم، هنوز هم بر سر راه خبر مسائل و مشکلاتی از نوع امروزی وجود دارد. امروزه رشد سایتها و وبلاگ های عمومی و شخصی و فراگیر شدن انها زمینه انتشار اطلاعات و اخبار را به سرعت فراهم آورده است، اما عنصر "دقت و صحت" از ویژگی هایی است که کماکان در خبرنگاران بیش از سایر منابع می توان یافت. شکی نیست جامعه بدون خبرنگار جامعه ای ایستاست و وجود خبرنگاران فعال، مسوولیت پذیر و صادق موتور محرکه ای خواهد بود برای حرکت جامعه به سمت رشد و تعالی.
در پایان لازم می دانم روز خبرنگار را خدمت همه خبرنگاران پویا و صدیق شهرمان به ویژه عزیزان فعال و پرتلاشم، برادران "حسینعلی مهدی و محمد صدیقیان" و همچنین پیشکسوتان این حرفه تبریک عرض نمایم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------
پ. ن: در ادامه مطلب سرمقاله ای را که در مرداد ماه 80 در پنجمین ویژه نامه خوانسار امروز، با عنوان "خبرنگار و نقش سازنده اجتماعی" نگاشته بودم را تقدیم حضور می کنم.

 پ. ن ۲: پیروزی و کسب افتخار و سربلندی برای کشور عزیزمان ایران در بازیهای المپیک توسط قهرمانان غیرتمند کشور، حمید سوریان و امید نوروزی را صمیمانه شادباش می گویم.


برچسب‌ها: روز خبرنگار, خوانسار امروز, خاطرات
ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۱ |

همین ۱۳ بدر بود که همگی دسته جمعی رفتیم وانشون. توی زمین مادری دور هم جمع شدیم.
اولین بار بود که با حاج آقا مهدی و خانوادشون با هم میومدیم ۱۳.
اونقدر مهربون بود که نگو و نپرس. دستای مانی کوچولو رو گرفته بود و قدم به قدم همه جا باهاش می رفت.

چقدر حوصله داشت این مرد. رفته بودند با بابا سبزی می چیدند. از همین سبزی هایی که ما امروزی ها دیگه اسمش رو هم به زور می دونیم. اصلاْ خستگی براشون معنی نداشت. کار خودش تفریحی بود واسشون.

دستهای باران گِلی شده بود. خانمم اومد و گفت: این حاج آقا چقدر مهربونه. چقدر بچه ها رو دوست داره. بنده خدا دستهای بارانو گرفت و شست. درست مثل این که نوه خودش باشه!

بعد ناهار رفت و نشست یه گوشه و خیره شد به دور دستها. نمی دونم داشت به چی فکر می کرد. خیلی چهره ش معصوم بود.

آخر سر که خواستیم بریم گفت: خدایا شکرت. اینم از ۱۳ امسال. معلوم نیست ۱۳ سال دیگه با هم باشیم یا نه!
***

ساعت ۱۱ شب تلفن زنگ زد.
حاج آقا مهدی رفت...
چقدر مظلوم. چقدر آروم. میگن موتور زده بهش. دلم کباب شد. رفتم تو شوک.
نگاه معصومانه ش و خاطرات روز ۱۳ مرتب داره توی ذهنم مرور میشه.
عجب روزگاریه
انالله و انا الیه راجعون
خدا رحمتش کنه. روحش شاد.

------------------------------------------------------------------------------
پ ن. شادی روح مرحوم حاج محمدمهدی التجایی الفاتحه مع الصلوات
* منصور عزیز، منو تو غمت شریک بدون.


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۱ |

بعد از مدتها بی خبری اسم دوستی قدیمی روی صفحه گوشیت نقش می بنده و متعاقب اون پیامکهایی سرشار از مهر و محبت پی در پی سر می رسند. این هم یکی از اعجاز بهاره! و شاید زیبایی نوروز به همین یادها و یادآوری هاست...

باز كن پنجره ها را كه نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
كوچه یكپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن كرده ست ...

بهار را با همه زیبایی هایش به همه شما عزیزان در هر جای دنیا که هستید تبریک عرض می کنم و برای همه سالی سرشار از شادمانی، تندرستی و صلح و صفا آرزو دارم.
بهاری باشید.


برچسب‌ها: بهار
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه یکم فروردین ۱۳۹۱ |

دوست گرانقدرم، علی عزیز
کسب رتبه اول آزمون اختبار دوره بیست و پنجم کانون وکلای استان را صمیمانه خدمتت تبریک عرض می کنم. بدون شک با لطف خدا و همت و پشتکار و دانش و توانمندی که در وجودت سراغ دارم،شاهد موفقیت های روزافزون تو در عرصه کار و زندگی و کسب افتخارات بزرگتر برای شهر عزیزمان خوانسار، خواهیم بود.

پ ن: شنیدن خبر موفقیت یک دوست ارزش شکستن قفل سکوت رو داره!

پ ن۲: قبولی  دیگر همشهریان عزیز خواهران تائبی و شیخ الاسلام در این آزمون را نیز تبریک عرض می نمایم.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه دهم دی ۱۳۹۰ |

 

 ۲۰ اردیبهشت ۹۰ - استاد حاج مجتبی صانعی

-----------------------------------------------------------------------------------------------

گفت استاد مبر درس از یاد

یاد باد آنچه به من گفت استاد

هیچ یادم نرود این معنا

که مرا مادرم من نادان زاد

پدرم نیز چو استادم دید

گشت از تربیت من آزاد

پس مرا منت از استادم بود

که به تعلیم من استاد ایستاد

هر چه می دانست آموخت مرا

غیر یک حرف که ناگفته نهاد

«قدر استاد نکو دانستن

حیف استاد به من یاد نداد»

 


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۰ |

فرا رسیدن سال جدید را خدمت کلیه شهروندان محترم و همشهریان عزیز خوانساری در سراسر جهان تبریک عرض نموده، از درگاه خداوند منان سالی سرشار از موفقیت و کامیابی و سلامتی و تندرستی برای شما عزیزان خواستارم. همواره شاد و با نشاط بمانید.

 ارادتمند: خسرو دهاقین

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه ششم فروردین ۱۳۹۰ |

http://khosro1977.persiangig.com/Baran/baran2.jpg

خدا رو شکر! بالاخره رحمتی از آسمون نازل شد.

امروز ظهر داشتم از سر شوق، شعر معروف حمید مصدق رو زمزمه می کردم:

شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست...

که دختر چهارساله ام «باران» پرید وسط حرفم و گفت: نه بابا، من اِملوز شیشه ی کامپیوتِلو شستم!!!

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه شانزدهم دی ۱۳۸۹ |
دیگه همسرم هم ازم شاکی شده. با این که دلایل به روز نشدنم رو می دونه و خبر داره که چرا دیگه دست و دلم به سمت قلم نمیره ازم خواسته که پست جدیدی رو جایگزین پست غم انگیز قبلی کنم. چیزی برای گفتن ندارم. نه این که ندارم؛ فعلا دل و دماغشو ندارم. شایدم حالشو ندارم!
فقط برای تغییر ذائقه این دو خط رو نوشتم!
یه عالمه انرژی پتانسیل ذخیره دارم که گذاشتم به موقع تبدیلش کنم به انرژی جنبشی!
تا اطلاع ثانوی بازم از همتون شرمنده...




نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۸۹ |
http://www.usposttoday.com/wp-content/uploads/2010/08/Perseid-Meteor-Shower.jpg

خاموش شد ... مثل یک شهاب ناگهان از برابر دیدگانمان محو شد.

باور نکردنی بود. واقعا لحظه ای تصورش امکان نداشت.
چه کوتاه بود مرز میان زندگی تا مرگ. به اندازه یک ریسمان. به کوتاهی یک لحظه غفلت.

***

چقدر عجیب بود کلاس امروز در مدرسه بهشت فاطمه!
بچه های شیطان کلاس دیروز که خنده از لبهایشان ترک نمی شد امروز سیل اشکشان جاری بود.به یاد مهربانی ها و خنده ها و شیطنتهای شیرین دوستشان می گریستند و زار می زدند. آمده بودند تا در آخرین لحظه هم از رفقتشان کم نگذارند: یکی زیر تابوت را گرفته بود، یکی تاج گل در دست و دیگری با اشک و ناله خاک بر روی مزار می ریخت.
شانه هایشان لرزان و اشک هایشان روان بود...
هم میزی ها، هم کلاسی ها، هم مدرسه ای ها برای وداعی تلخ آمده بودند.
چه سخت و وحشتناک بود...

***

آخرین نفر هم از سر خاک با اشک و آه و ناله برخاست و به سمت ماشین ها حرکت کرد. همه رفتند اما گویی نگاهی نگران و بی قرار به دنبال یکایکشان می دوید و صدایشان می کرد:
آهای ... صبر کنید. من نمرده ام. نروید! تنهایم نگذارید! مرا رها نکنید!
اما انگار دیگر دیر شده بود... این راهی بود که خود انتخاب کرده بود...

***
باورم نمی شود. انگار خواب می بینم. همین شب قدر گذشته بود که برایم پیامک زده بود و احوالم را جویا شده بود. دقیقاً شب قدر! "یهو یاد شما افتادم و گفتم احوالتان را بپرسم"
چقدر مهربان و نجیب بود. همین چند وقت پیش بود که در هنرستان دیدمش. پرسیدم: نادعلی! این جا چکار می کنی؟ گفت: می خواهم پرونده ام را بگیرم بروم کرج. هم کار کنم و هم درس بخوانم. (قبلا پدرش گفته بود که خیلی اصرار دارد برود کرج برای کار)گفتم: حتماًدرست را ادامه بده. استعدادش را داری. گفت: حتماً. خودم هم همین قصد را دارم...
روحیه خوبی داشت. اصلاً به نظر نمی رسید کسل و افسرده باشد.
***
خدا رحمتش کند. خدا خود بر احوال همه بندگانش آگاه است. چه کاری از من بنده بر می آید جز آن که از درگاه آن غفار رحمان و رحیم برایش طلب آمرزش کنم.
روحش را با فاتحه ای شاد کنید.

---------------------------------------------------------
پیوست: دو خودکشی در یک هفته

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه هفتم آبان ۱۳۸۹ |
اولین روزهای مدرسه غالباً هیجان انگیز است مخصوصاً اگر برای اولین بار دست کودک دلبندت را با هزار امید و شوق و آرزو گرفته باشی و او را به مدرسه ببری.
بعد از رد کردن از زیر قرآن در میان عطر و دود اسفند و سوره خواندن مادر، با چه شور و هیجانی پله ها را دو تا یکی می کند تا کفشهای تازه اش را بپوشد. یاد گرفته وقتی از خانه پایش را بیرون می گذارد باید بسم ا... الرحمن الرحیم بگوید. با شوق و ذوق سوار ماشین می شود. به خواهرش که همراهش سوار ماشین شده  مرتب سفارش همه چیز را می کند. مبادا در نبود او کامپیوتر را روشن کند، یا عروسک و اسباب بازی بدون اجازه او بردارد!! و البته برایش دلتنگی نکند چون زود بر می گردد!

  چه شور و هیجانی دارد!

جلوی در مدرسه از ماشین پیاده می شود. جلوتر از مامان و بابا و باران می پرد داخل مدرسه. انگار وارد باغی از گل شده است. تازه صف در حال تشکیل شدن است. به طرف صف راهنمایی می شود. صف بسته می شود. کمی نگرانی در چهره اش پیداست. سعی می کنیم با دو سه لبخند از راه دور شارژش کنیم.

http://khosro1977.persiangig.com/Mahan/PICTURE007.jpg

امروز چه نشاطی در پشت صحنه این منظره حاکم است. پدرها و مادرهایی دوربین به دست اولین لحظات ورود کودکانشان به دنیایی جدید را ثبت می کنند.

مراسم صبحگاه ظاهراً چندان با صفا نیست. این را ظاهر بچه ها می گوید اما وقتی نوبت ورزش صبحگاهی می شود نشاط و شادی در بینشان حاکم می شود.

بعد از توضیحات کوتاه آقای مدیر، نوبت رفتن به کلاس است. حرکت در صف مفهوم جدیدی برای آنهاست. این جزو اولین درسهایی است که باید بیاموزند.

ورود به فضای کلاسی که جلوی آن با بادکنک و وسایل دیگر تزئین شده نمی گذارد خیلی دلتنگی روی بچه ها اثر کند و معلمی مهربان که با لبخند همه را در اولین دیدار به خود جذب می کند.

اولیاء دانش آموزان که قند توی دلشان در حال آب شدن است مرتب داخل کلاس سرک می کشند تا فرزندان دلبند خود را برای اولین بار در پشت میزهای آبی و صورتی کلاس مشاهده کنند. با ماهان خداحافظی می کنم و او را با دوستان و مامان و خواهرش تنها می گذارم.

http://khosro1977.persiangig.com/Mahan/25092010615.jpg

***

امروز دهمین سالی است که به عنوان یک معلم پا به عرصه کلاس می گذارم.

بسم ا... الرحمن الرحیم. کلاس اول دبیرستان ... مدرسه ....

روبروی بچه ها که می ایستم ناخودآگاه تصویری از همان کودکان معصوم کلاس پیش دبستانی در مقابل چشمانم  عبور می کند. ماهان من آن گوشه کلاس نشسته. نه! این طرف... نه!این جلو... وای خدای من همه این ها چقدر شبیه ماهان من هستند. چقدر حس می کنم دوستشان دارم. بیشتر از همیشه. این نگاههای معصوم و گاه شیطان همانهایی هستند که روزی دست در دست مادر و پدرشان اولین روز مدرسه شان را شروع کردند. پدر و مادر همه اینها به امید دکتر و مهندس شدن دست آنها را در دست معلمشان گذاشتند و تقدیر آنان را بعد از خدا به دست او سپردند. حالا همه این دکتر و مهندسهای پدر و مادرها هم دهمین سال ورودشان به مدرسه را آغاز می کنند.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه پنجم مهر ۱۳۸۹ |
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/d/d2/doat.jpg
1000 مرتبه با 1000 نام خواندیمش و در پایان هر بند گفتیم: ...الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ 

***

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ ...
خدایا از تو مى خواهم به حق نامت...

...
-اى صاحب مجد و بزرگى
-اى ذخیره هنگام سختى من
-اى امید من در برابر پیش آمدهاى ناگوار
-اى همدم من هنگام ترس و وحشت
-اى رفیق من در غربتم
-اى صاحب اختیار من در نعمتم
_اى فریادرس من در غم و اندوه
-اى دلیل و راهنمایم هنگام سرگردانى
-اى توانگرى من هنگام ندارى
-اى پناه من هنگام درماندگى
-اى کمک کارم در بیچارگى و پریشانى
-اى بسیار آمرزنده گناهان
-اى پرده پوش بر عیوب بندگان
-اى غمزداى غمها
-اى گرداننده دلها
-اى طبیب دلها اى نوربخش دلها
-اى همدم دلها اى زداینده اندوهها
-اى غمگشاى غمها
اى دوست آنکس که دوستى ندارد
-اى طبیب آن کس که طبیبى ندارد
-اى پاسخ ده آن کس که پاسخ ده ندارد
-اى یار دلسوز آن کس که دلسوزى ندارد
-اى رفیق آن کس که رفیق ندارد
-اى فریادرس آن کس که فریادرسى ندارد
-اى راهنماى آنکه راهنمایى ندارد
-اى مونس آنکس که مونسى ندارد
-اى ترحم کننده آن کس که ترحم کننده اى ندارد
-اى همدم آن کس که همدمى ندارد

...

***

باورش برایم سخت است، مگر می شود چنین خدایی بنده اش را در آتش بسوزاند؟!
اگر به این همه لطف و کرم ایمان نداشتیم که آدم می شدیم و دست از گناه می شستیم!
***
سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ...

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه دهم شهریور ۱۳۸۹ |
http://eynak.barnegar.com/media/image/6ofv05l.jpg
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۸۹ |

سفرنامه 4

 

ماسوله حقیقتا زیباست. آمیزه ای از طبیعت و هنر. روستایی تاریخی که امروز شهری است معروف با شهرتی جهانی.
مسلماً شما اگر مسافر گیلان باشید، ماسوله را در درجه اول به خاطر بافت ویژه روستایی آن برای دیدن انتخاب می کنید. می دانید که حیاط هر خانه در ماسوله پشت بام خانه دیگری است و این خود نشان همدلی و صمیمیت ساکنان قدیم این روستاست. صمیمیتی که تا امروز باقیمانده و یکی از موجبات اصلی رونق این روستا و تبدیل شدن آن به شهر شده است.

امروز نمی خواهم فقط از دیدنیهای این شهر تعریف کنم. قطعا وبلاگها و سایتهای زیادی را می توانید بیابید که در این خصوص بسیار جامع و کامل مطالبی را ارائه نموده اند. اما امروز که برای سومین بار از این روستای بزرگ دیدن می کردم به گونه ای دیگر ماسوله را نگاه کردم. به راستی علت معروفیت و پیشرفت ماسوله چیست؟ چرا روستایی دور افتاده امروز شهری است که شهره آفاق است؟ آیا مدیریت روستایی یا شهری به معنای امروزی موجب بسامان شدن وضعیت این روستا شده است یا عواملی دیگر در این موفقیت نقش داشته اند؟


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه سوم خرداد ۱۳۸۹ |

سفرنامه ۳

امروز توفیقی دست داد تا برای دومین بار بازدیدی از موزه میراث روستایی گیلان داشته باشیم. بهانه این دیدار دوباره مراسمی بود که به مناسبت بزرگداشت روز جهانی موزه و میراث فرهنگی با حضور مسوولان استانی گیلان از استاندار و مدیرکل میراث فرهنگی گرفته تا سایر علاقمندان در این مکان برگزار می شد.
موزه میراث روستایی ابتکار جالبی است که به همت استانداری و میراث فرهنگی و گردشگری گیلان، دانشگاه تهران و حمایت سازمان یونسکو در زمینی به مساحت حدود ۲۶۰ هکتار در پارک جنگلی سراوان (ابتدای جاده فومن، کیلومتر ۱۸ جاده رشت- تهران)احداث شده است.

باران در پنجره


بقیه مطلب و عکسها رو حتما در ادامه مطلب ببینید. چون سوالات مسابقه بیشتر از اون قسمت میاد.


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه دوم خرداد ۱۳۸۹ |

توجه: این پست فقط مخصوص کلاس دومی هاست و هر گونه خواندن آن برای سایرین ممنوع و موجب پیگرد قانونی خواهد بود!
با توجه به این که در آخرین جلسه کلاس قول داده بودم نمونه سوال امتحان زبان ۲ (نوبت پایانی) را برای شما در وبلاگ قرار دهم، بنابراین ضمن عمل به قول خود از شما شدیداً دعوت به مطالعه کتاب و سپس پاسخگویی به سوالات مربوطه می نمایم. مجددا تاکید می کنم لغات هر درس را کاملا مطالعه کنید و جزوه گرامر را هم خوب بخوانید تا بتوانید به آسانی به سوالات جواب دهید. برای همه شما آرزوی موفقیت دارم. نیاز به نیت نیست فقط روی این لینک کلیک کنید: نمونه سوالات زبان انگلیسی

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۸۹ |

سفرنامه۲

احتمالا وقتي نام سنگر را مي شنويد ياد منطقه اي جنگي مي افتيد. خير! بنده گواهي مي دهم که همه سنگرها اين طور نيستند. لااقل اين سنگر فرق دارد. البته شاید تقصیر خود سنگربانان این بخش باشد که خیلی نتوانسته اند با وبلاگ و وبلاگنویسی رابطه برقرار کنند و شهرشان را به دنیا معرفی کنند. تعداد وبلاگهای سنگر بسیار محدود است.

لهذا امروز به ذهنم رسيد که رسالت خطير معرفي اين شهر را بنده حداقل در گوگل ارث به عهده بگيرم. بنابراين حوالي ظهر بود که شروع به گشت زدن نموده و عکسهايي بدين منظور تهيه کردم. مرا ببخشيد که به لحاظ کند بودن سرعت اينترنت مجبورم فقط چند عکس را گزينشي آپلود کنم. ادامه عکسها رو دز ادامه مطلب ببینید 

فرهنگسرا

مجتمع فرهنگی و کتابخانه عمومی سنگر


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۸۹ |
* پلیس راهنمایی به راننده خاطی گفت: کارت،گواهینامه، بیمه. راننده جواب داد: چکار کنم؟ جمله بسازم؟!!!
اما شما لازم نیست با کلمات بالا جمله ای بسازید!!(این را فقط برای این گفتم که اگر اخم کرده اید لبخندی بر لبانتان بنشانم!)

* باور کنید آنقدر این چند روز کار ریخته سرم که وقت نکردم روز ملی شورا که امسال شده بود هفته شوراها را گرامی بدارم و از شورا بنویسم. به هر حال وارد چهارمین سال فعالیت شوراها شده ایم. هنوز به خیلی از ایده آلهایی که در آغاز کار به آن فکر می کردم نرسیده ام. اما خوشحالم که به نوبه خود از هیچ کوششی برای پیشرفت شهر و بهتر شدن اوضاع آن دریغ نورزیده ام. پیشرفتهای مثبت در عرصه ایجاد زیرساختهای ضروری شهرستان از جمله آب، راه، توسعه دانشگاهی و گردشگری را می توان از مهمترین کارهایی دانست که در طول سه سال  گذشته در راس برنامه های شورا قرار داشته است.
از درگاه خداوند منان طلب توفیق در ادامه این راه باقیمانده یکساله و حفظ و حراست صادقانه امانتی که به دست این مردم شریف به دست بنده و همکاران عزیزم در شورا سپرده شده است را مسئلت دارم.

*لازم می دانم از همسر مهربان و فداکارم که علیرغم مشکلات فراوان، همواره رنج و مشقتهای ناشی از عدم حضور بنده  در خانه به واسطه مشغله های فروان کاری در شورا را با وجود شیطنتها و آزارهای کودکانه عزیزانم  ماهان و باران -که درست 2 روز پس از انتخابات شوراها پا به عرصه وجود نهاد- صبورانه به جان خریده و در این راه مرا همراهی نموده است، سپاسگزاری و قدردانی نمایم.

*سال گذشته در چنین روزی پستی تحت عنوان رابطه  نوشتم و از تبریک روز شوراها توسط رییس شورا به فرماندار! گفتم. انصافاً آقای محمدی، فرماندار جدید خوانسار، شخصیتی متفاوت است که می توان با بودن ایشان به بهبود وضعیت شهرستان بسیار امیدوار بود.
دارا بودن نزاکت و آداب اجتماعی، روابط عمومی بالا، تواضع و فروتنی همراه با صراحت بیان، داشتن دانش و اطلاعات خوب و اشراف به مسائل کاری را می توان از جمله خصوصیات برجسته عالی ترین مقام رسمی شهرستان برشمرد.
صبح دیروز-شنبه- به همت فرماندار خوانسار مراسم بزرگداشت روز شوراها و تجلیل از اعضای شوراهای شهر و روستا در فرمانداری برگزار گردید. خدا قوت آقای فرماندار...

* روز جهانی کارگر را خدمت همه کارگران، این صحنه گردانان اصلی جامعه تبریک عرض می کنم.

* امروز 12 اردیبهشت روز معلم است. به معلم بودنم افتخار می کنم.
چه زیباست وقتی عاشقانه و بی منت داشته هایت را در طبق اخلاص به دانش آموزانت می بخشی، بدون آن که احساس کنی چیزی را از دست می دهی. بدون آن که رنج دیگران را برای آسودگی خود بخواهی.
وقتی حس کنی پناه امن دیگرانی. شمع می شوی، شعله می شوی، می سوزی تا هنر زندگی را به دیگران بیاموزی.
 با کمال افتخار به معلم بودنم افتخار می کنم!
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ |

امروز 19 فروردین 1389 است.
درست 30 سال پیش در چنین روزی چشمهایش را برای همیشه بر این دنیای بی مقدار بست و به آسمان رفت.
می گویند آزاده، متواضع و فروتن بود. خوش قریحه و سرشار از ذوق و شوق.
 با تمام وجود عاشق زادگاهش بود. به گویش خوانساری عشق می ورزید و این بزرگترین انگیزه ای بود که او را واداشت تا زندگیش را وقف پاسداری از این گویش کهن نماید با این گویش بگوید و بسراید.
در کلامش غم و شادی به هم آمیخته بود. اشعارش به دل می نشست و احساس در تک تک ابیاتش به پرواز در می آمد.


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۸۹ |

نمی دانم صدای قطره اشکی بود که بر روی زمین افتاد یا طنین صدای افتادن سکه ها از روی صندلی، که نزدیک بود گوشهایم را کر کند...
با بغضی مانده در گلو، مثل زخم خورده ها لباس و یونیفرم کارش را بیرون اتاق کند، دو دسته باقیمانده قبض ها و مشتی اسکناس کهنه و تاخورده و تعدادی سکه 25 و 50 تومنی را لای لباسها پیچید و روی صندلی گذاشت و سریع رفت...
تو خواستی که او برود!

***

دست مریزاد!
واقعا چند تایی دیگر مثل تو بیایند و قبض ها را پاره کنند و هر چه دوست دارند  به زمین و زمان بگویند و به هر که بخواهند بشمرند، قضیه حل می شود.  فاتحه کارت پارک هم مثل خیلی طرحهای دیگر در این شهر جمع خواهد شد. شهر متحول می شود. کسب و کار رونق می گیرد! برکت و روزی زیاد می شود!
نیازی نیست با وجدانت خلوت کنی. مبادا از کارت شرمنده شوی! یک کارگر ساده که غرور و شخصیت ندارد!
چه اهمیتی دارد که بعد از این در مورد تو و شهرش چه فکری کند؟
مهم نیست که در اولین روز کاریش از کار بیکار شود!
مهم نیست که بعد از این قرار است کجا برود و چه کار کند.
مهم نیست که تکلیف خانواده بی سرپرستش چه شود.
مهم نیست که در این شهر بماند یا نماند و یا آواره غربت شود.
مهم نیست که یک «جوان» دیگر از شهرمان برود و پشت سرش را نگاه نکند.
مهم نیست ....

مهم این است که تو «200 تومان» پول زور ندادی!!! 

***

اصلاً چرا ما فکر خودمان را درگیر این مسائل جزئی کنیم؟
پدر بیامرز.... حالا همه چیز شهر حل شده، فقط کارت پارکش مانده؟!

 


برچسب‌ها: کارگر, کارت پارک
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه هجدهم اسفند ۱۳۸۸ |

استقبال و حضور پرشور شهروندان عزیز در اولین جشنواره هفت سین و سبزه نوروز خوانسار -که در سال جاری برای اولین بار در خوانسار برگزار می گردد- قطعاْ مایه تشویق و دلگرمی برگزارکنندگان و زمینه ساز اجرای برنامه های جمعی دیگری خواهد بود که دست اندرکاران امور شهری به ویژه متولیان بخش فرهنگ در حال برنامه ریزی برای اجرای آن در سال آینده می باشند.
طبق اطلاعات دریافتی از روابط عمومی شهرداری آمار تماس گیرندگان در خصوص جشنواره مطلوب است اما آمار ثبت نام کنندگان قطعی تا به امروز (کمتر از ۲۰ نفر) نه تنها شایسته این جشنواره بلکه شهر خوانسار با این همه سابقه فرهنگ و هنر نیست.
امید است با تبلیغ جمعی توسط همه دوستان و علاقمندان به حفظ ارزشها و سنتهای پیشینیان و به ویژه بزرگداشت آیین نوروز بتوانیم اولین جشنواره هفت سین و سبزه نوروز خوانسار را باشکوه برگزار نماییم تا به متولیان امور در شهرستان  اعلام کنیم که خوانسار ظرفیتهای بالایی برای برگزاری چنین برنامه هایی دارد و عموم مردم نیز خواهان آن می باشند.
با سپاس از همه کسانی که در این راه همیار و همراه ما بوده اند و خواهند بود.

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه هجدهم اسفند ۱۳۸۸ |
 
مطالب قدیمی‌تر