
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد و ریا کرد!
دوست خوبم سلام.
هر کسی و هر کجا هستید، همین که یادی از ما کردید و در دعاهاتون مارو یاد می کنید ممنونم. خدا انشاا... عاقبت همه مارو ختم به خیر کنه! خدا توبه همه رو بپذیره و خدا همه رو مسلمون واقعی قرار بده.
با خوندن مطلبتون ناگاه یاد شعر دوست عزیزی افتادم که سالهاست ندیدمش. ممنون که باعث شدید شعر دوست عزیزم، مداح اهل بیت(ع) ابوطالب رضایی رو به یاد بیارم و بشینم و کمی بهش فکر کنم.
این شعر رو تقدیم به خوانندگان وبلاگ و دوستان عزیز می کنم. امیدوارم خدای نکرده ازش برداشت منفی نکنید. خدای نکرده قصدم پاسخ به پیام شما نیست.
بنده ی خالق رحمان نه تو هستی و نه من!
عالم و عامل قرآن نه تو هستی و نه من!
ای که دم می زنی از عشق "علی" در همه حال
عاشق سرور مردان نه تو هستی و نه من!
شیعه بودن نبود ظاهر خود آرایی
بوذر و میثم و سلمان نه تو هستی و نه من!
دل مصفا ز ولا کن که شود جای تو دل
مرد این صحنه و میدان نه تو هستی و نه من!
بقیه شعر در ادامه مطلب...

۲۰ اردیبهشت ۹۰ - استاد حاج مجتبی صانعی
-----------------------------------------------------------------------------------------------
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
هیچ یادم نرود این معنا
که مرا مادرم من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استادم بود
که به تعلیم من استاد ایستاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک حرف که ناگفته نهاد
«قدر استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد»

ببین باز میبارد آرام، برف
فریبا و رقصنده و رام، برف
عروسانه میآید از آسمان
در این حجله آرام و پدرام، برف
زمین را سراسر سپیدی گرفت
به هر شاخه، هر شاخه، هر بام، برف
نشسته بر انبوه اندوه دشت
به بیبرگی باغ ایام، برف
خزان هم به دامان مرگی خزید
كنون فصل سرد سرانجام، برف
فروبسته یك شهر چشمان خویش
و میبارد آرام، آرام، برف...
---------------------------------------
پ ن۱: شعر از خودم نیست. یادم نیست دقیقا از کدام وبلاگ پیدا کردم. ولی با اجازه شاعر گمنامش اینجا گذاشتم.
پ ن ۲: توی اینترنت جست و جو کردم. اسفندیار قره باغی یکی از اساتید موسیقی این آهنگ زیبارو اجرا کرده. شعر از خودش باشه یا نه رو مطلع نیستم ولی واسه دانلودش اینجا کلیک کنید.(خیلی زیباست)
Download
حجم: 2.67 مگابایت

آیا این سالن به بهره برداری رسیده است؟
پستهای ۲۱/۰۱/۸۸ و ۹/۵/۸۸ در همین وبلاگ را ببینید
و اما ...

آیا آبگیری سد باغکل صحت دارد؟!!
چه کسی پاسخگوست؟
با سپاس از وبلاگ خوسار مُن
از همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب گشت وگشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت اي دريغ آدميت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي ،پاکي، مروت ، ابلهي ست
صحبت از عيسي و موسي و محمد نابجاست
قرن موسي چومبه هاست
روزگار مرگ انسانيت است:
من که از پژمردن يک شاخه گل ،
از نگاه ساکت يک کودک بيمار،
از فغان يک قناري در قفس ،
از غم يک مرد در زنجير ، حتي قاتلي بر دار-
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام ، زهرم در پياله ، اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي جنگل را بيابان ميکنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميکنند
هيچ حيواني به حيواني نميدارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان ميکنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن : مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن : يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن: جنگل بيابان بود از روز نخست
در کويري سوت و کور ،
در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور،
صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانيت است!
زنده یاد فريدون مشيري
۱- آخاله دات کام در ابتکاری زیبا دوستان وبلاگنویس را به روشن کردن شمعی برای شهیدان بی گناه غزه دعوت کرده است. از دوستان عزیز درخواست می شود با مراجعه به این سایت،همدردی خود را با مردم بی پناه غزه اعلام کنند.
۲. شعر مشیری شعر دیروز و امروز و فرداست. با غم و اندوهی "برای مرگ انسانیت" بخوانید.
بشر، دوباره به جنگل پناه خواهد برد،
به كوه خواهد زد!
به غار خواهد رفت!
***
تو، كودكانت را بر سينه مي فشاري گرم،
و همسرت را چون كوليان خانه به دوش،
ميان آتش و خون مي كشاني از دنبال،
و پيش پاي تو از انفجارهاي مهيب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهرهاي همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشيان ها بر روي خاك خواهد ريخت
و آرزوها در زير خاك خواهد مرد
***
خيال نيست، عزيزم!
صداي تير بلند است و ناله ها پيگير
و برق اسلحه خورشيد را خجل كرده است
چگونه اين همه بيداد را نمي بيني؟
چگونه اين همه فرياد را نمي شنوي؟
صداي ضجه ي خونين كودك (عدني) است،
و بانگ مرتعش مادر ويتنامي
كه در عزاي عزيزان خويش مي گريند
و چند روز دگر نيز نوبت من و توست
كه يا به ماتم فرزند خويش بنشينيم
و يا به كشتن فرزند خلق برخيزيم
و یا به كوه
به جنگل
به غار، بگريزيم
***
پدر، چگونه به نزد طبيب خواهي رفت
كه ديدگان تو تاريك و راه باريك است
تو يك قدم نتواني به اختيار گذاشت
تو يك وجب نتواني به اختيار گذشت
كه سيل آهن در راه ها خروشان است
***
تو، اي نخفته شب و روز روي شانه ي اسب،
به روزگار جواني، به كوه و دره و دشت
تو اي بريده ره از لاي خار و خاراسنگ!
كنون كنار خيابان در انتظار بسوز
درون آتش بغضي كه در گلو داري
كزين طرف نتواني به آن طرف رفتن
حريم موي سپيد تو را كه دارد پاس؟
كسي كه دست تو را يك قدم بگيرد نيست
و من - كه مي دونم اندر پي تو - خوشحالم
كه ديدگان تو، در شهر بي ترحم ما
به روي مردم نامهربان نمي افتد
***
پدر! به خانه بيا با ملال خويش بساز
اگر كه چشم تو بر روي زندگي بسته است
چه غم كه گوش تو و پيچ راديو باز است:
)هزار و ششصد و هفتاد و يك نفر) امروز
به زير آتش خمپاره ها هلاك شدند
و چند دهكده دوست را، هواپيما
به جاي خانه دشمن گلوله باران كرد...!
***
چه جاي گريه، كه كشتار بي دريغ حريف
براي خاطر صلح است و حفظ آزادي
و هر گلوله كه بر سينه اي شرار افشاند
غنيمتي است! كه دنيا بهشت خواهد شد
***
پدر، غم تو مرا رنج مي دهد، اما
غم بزرگ تري مي كند هلاك مرا:
بيا به خاك بلا ديده اي بينديشيم
كه ناله مي چكد از برق تازيانه در او
به خانه هاي خراب،
به كومه هاي خموش،
به دشت هاي به آتش كشيده ي متروك
كه سوخت يك جا برگ و گل و جوانه در او
به خاك مزرعه هايي كه جاي گندم زرد
لهيب شعله ي سرخ
به چار سوي افق مي كشد زبانه در او
به چشم هاي گرسنه
به دست هاي دراز
به نعش كودك دهقان، ميان شالي زار
به زندگي، كه فرو مرده جاودانه در او
***
بيا به حال بشرهاي هاي گريه كنيم
كه با برادر خود هم نمي تواند زيست
چنين خجسته وجودي، كجا تواند ماند؟
چنين گسسته عناني كجا تواند رفت؟
صداي غرش تيري دهد جواب مرا:
- به كوه خواهد زد!
به غار خواهد رفت
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد.

اوصاف علی به هر زبان باید گفت
این ذکر به پیدا و نهان باید گفت
در جشن ولیعهدی مسعود علی
تبریک به صاحب الزمان باید گفت
مدتها بود از عالم شعر ـ البته سرودن آن- فاصله گرفته بودم، تا این که امشب پیامکی زیبا توسط دوست اندیشمند و شاعرم "علی حقی" (که تازگی هم پست زیبایی با گویش خوانساری نوشته)از زنده یاد قیصر امین پور به دستم رسید:
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک چک چک... چکار با پنجره داشت؟

نمی دانم چطور شد که ناخودآگاه این رباعی هم در پی این شعر زیبا و دلنشین در ذهنم جاری شد:
شب پنجره از نیاز باران می خواند
آهسته حدیث راز باران می خواند
تا صبح دل شیشه ایش می لرزید
نم نم نم نم ... نماز باران می خواند!
البته آخر کاری با خودم گفتم: ما کجا و قیصر کجا!!
۳ آبان سالروز درگذشت استاد فريدون مشيري شاعر مهرورزي و دوستي است. يادش گرامي باد.
می توان رشته آن چنگ گسست
می توان کاسه آن تار شکست
می توان فرمان داد
هان! ای طبل گران
زین پس خاموش بمان
به چکاوک اما نتوان گفت: نخوان!
از فراسوی آسمان آمد
شهر دل را ستاره باران کرد
بوی گلهای تازه را آورد
سينه ها را چو باغ و بستان کرد

می تپد قلب آسمان از شوق
می درخشد به يمن رويش ماه
بلبلان عاشقانه می خوانند
نغمه ی لا اله الا الله
نخلهای مدينه می رقصند
کوچه های مدينه می خوانند
آه! امشب چه خوب و نورانی است
مردمان مدينه می دانند
خفته با ناز کودکی زيبا
روی دستان مهربان پدر
گفتگو می کند پدر با او
می زند بوسه بر لبش مادر
***
روزها رفت و روزه ها بگذشت
نبی و مادر و علی رفتند
مردم بيوفای بی انصاف
آن جگر گوشه را رها کردند
آه! يارب دريغ و صد افسوس
از ستمهای قوم بيگانه
مگر او زاده ی پيمبر نيست؟
زيست اما چرا غريبانه؟
شرمشان باد از چه او بايد
در ميان بقيع خانه کند؟
آه، يارب کسی کجا ديده
بلبلي در خرابه لانه کند؟

روز ميلاد زاده ی زهرا
نام زيبا و با صفای حسن
خوش درخشيد و خوش فرو آمد
بين اشعار عاشقانه ی من

مشت ميکوبم بر در
پنجه ميسايم بر پنجرهها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمدهام، از همه چيز
بگذاريد هواري بزنم،
-آآآآآآي!
با شما هستم!
اين درها را باز کنيد!
من به دنبال فضايي ميگردم،
لب بامي،
سر کوهي،
دل صحرايي
که در آنجا نفسي تازه کنم.
آه!
ميخواهم فرياد بلندي بکشم
که صدايم به شما هم برسد.
من هوارم را سر خواهم داد،
چاره ی درد مرا بايد اين داد کند.
از شما خفته ی چند،
چه کسي ميآيد با من فرياد کند؟
شعر از: زنده ياد فريدون مشيري
دانلود با صداي استاد شجريان* حتماْ دانلود کنید*
روز میلاد حضرت زهرا، مادر خوبیها، روز زن بر تمامی زنان، مادران و همسران خوب، با عاطفه، پراحساس، دانا و توانای ایران مبارک باد.
شعر: زنده یاد، استاد فریدون مشیری
با صدای استاد شجریان
بشـــنويد
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک مي رسد اينک بهار
خوش بحالِ روزگار …
خوش بحالِ چشمه ها و دشتها
خوش بحالِ دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه های نيمه باز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحالِ جامِ لبريز از شراب
خوش بحالِ آفتاب …
ای دل من ، گرچه در اين روزگار
جامهء رنگين نمیپوشی به كام
بادهء رنگين نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در ميانِ سفره نيست
جامت از آن می كه میبايد تهی است
ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار …
گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ …
و هفتخوانی عظیم درپیش است
رستم اگر
نیستی
فردوسی باش....
از دوست خوبم، محمد علی حقی
سالروز شهادتش گرامی باد.
من قرار خویش را گم کرده ام
اختیار خویش را گم کرده ام
برف پیری بر وجودم نقش بست
من بهار خویش را گم کرده ام
آی آدمها به خاکم بسپرید!
اعتبارخویش را گم کرده ام
اشک خشکیده است در چشمان من
انتظار خویش را گم کرده ام
آتش جانم به سردی می زند
تا شرار خویش را گم کرده ام
شعرهایم بوی ماتم می دهد
تا نگار خویش را گم کرده ام
بس شمردم روزها را روز و شب
روزگار خویش را گم کرده ام
با تمام تشنه کامی باز هم
چشمه سار خویش را گم کرده ام
هیچ از دستم نمی آید دگر
ابتکار خویش را گم کرده ام
گرطلای ناب بودم مس شدم
من عیار خویش را گم کرده ام
آه! ای آرامش دل بازگرد
من قرار خویش را گم کرده ام