روح بلند معلم آزاده، عالم وارسته و روحانی جلیل القدر "حضرت آیت ا... حاج سید مرتضی علوی خوانساری(ره)" به ملکوت اعلا پیوست.
وصف این غم جانکاه در قلم نمی گنجد.
چگونه باور کنیم که دیگر آن لبخند عارفانه و آن کلام مهربان را تکراری نخواهد بود!

 

عکس از وبلاگ هیئت حسینی

...
آنچه مانده است خاطراتی است از وجود پر مهر آن عزیز که مثل برق از جلوی دیدگانمان می گذرد.
روحش قرین رحمت حق و همنشین سفره با کرامت ائمه اطهار علیهم السلام در بهشت برین باد.

 


برچسب‌ها: مشاهیر خوانسار, خاطرات, مرحوم آیت الله علوی
ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۱ |

 پس از انتشار موفق نشریه طنز لبخند دوم در خلال سالهای 76 تا 78 در دانشگاه اصفهان که به پرمخاطب ترین نشریه دانشجویی آن دوران تبدیل و موفق به کسب رتبه اول نشریات طنز دانشجویی کشور گردید، در سال 79 به دنبال آغاز به کار در خوانسار به عنوان یک فرهنگی و با توجه به نبود رسانه های خبری فعال در شهرستان، تصمیم به انتشار نشریه ای برای خوانسار نمودم که در آن ایام مورد استقبال و لطف شهروندان خوب خوانسار قرار گرفت.
در همان سالها همزمان با انتشار ویژه نامه خبری خوانسار امروز، به فعالیت تحت عنوان خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) در خوانسار و همچنین خبرنگار روزنامه سراسری قدس پرداختم و سعی داشتم فارغ از جهت گیری های سیاسی و جناحی موجود در فضای کشور، با انعکاس بی طرفانه و منصفانه اخبار شهرستان در حوزه های مختلف خدمتی به شهرستان داشته باشم. اما با وجود این که این فعالیتهای خبری عمدتاً رایگان و گاهی با دریافت حق الزحمه خبری بسیار ناچیز و کمتر از هزینه های تولید خبر (با امکانات آن روزها از قبیل اجاره دفتر،هزینه های فکس با توجه به نبود اینترنت، چاپ عکس با دوربینهای نگاتیوی و ...) انجام می شد با این حال برخوردهای بسیاری از مسوولین با خبرنگاران بسیار عجیب و غیرقابل تصور بود که هر یک از آنها به نوبه خود داستانی است!  به عنوان مثال بسیاری از مسوولین حاضر به مصاحبه نمی شدند؛ برخی انجام مصاحبه را موکول به کسب اجازه از مقامات مافوق می دانستند و نکته جالب تر این که معمولاً با دیدن ضبط خبرنگاری بسیاری از آنان بلافاصله از مصاحبه خودداری نموده و اجازه صبط مصاحبه را نمی دادند!!اعتراضات شدید پس از چاپ برخی از مطالب ناخوشایند برای آقایان و عدم استقبال از درج جوابیه در ویژه نامه هم حکایتی بود که معمولاً بعد از انتشار نشریه با آن مواجه می شدم.
به هر حال دنیای خبر و خبرنگاری با همه سختی هایش بخش زیبایی از زندگی بنده بود و انشاا... امیدوارم بتوانم باری دیگر در این کسوت خدمتگزار مردم شریفمان باشم. البته به نظر می رسد شرایط کاری امروز تغییر یافته باشد. فرهنگ خبر و خبرنگاری در جامعه خوانسار نهادینه تر شده، گرچه با توجه به ارتباطی که با دوستان عزیز خبرنگار دارم، هنوز هم بر سر راه خبر مسائل و مشکلاتی از نوع امروزی وجود دارد. امروزه رشد سایتها و وبلاگ های عمومی و شخصی و فراگیر شدن انها زمینه انتشار اطلاعات و اخبار را به سرعت فراهم آورده است، اما عنصر "دقت و صحت" از ویژگی هایی است که کماکان در خبرنگاران بیش از سایر منابع می توان یافت. شکی نیست جامعه بدون خبرنگار جامعه ای ایستاست و وجود خبرنگاران فعال، مسوولیت پذیر و صادق موتور محرکه ای خواهد بود برای حرکت جامعه به سمت رشد و تعالی.
در پایان لازم می دانم روز خبرنگار را خدمت همه خبرنگاران پویا و صدیق شهرمان به ویژه عزیزان فعال و پرتلاشم، برادران "حسینعلی مهدی و محمد صدیقیان" و همچنین پیشکسوتان این حرفه تبریک عرض نمایم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------
پ. ن: در ادامه مطلب سرمقاله ای را که در مرداد ماه 80 در پنجمین ویژه نامه خوانسار امروز، با عنوان "خبرنگار و نقش سازنده اجتماعی" نگاشته بودم را تقدیم حضور می کنم.

 پ. ن ۲: پیروزی و کسب افتخار و سربلندی برای کشور عزیزمان ایران در بازیهای المپیک توسط قهرمانان غیرتمند کشور، حمید سوریان و امید نوروزی را صمیمانه شادباش می گویم.


برچسب‌ها: روز خبرنگار, خوانسار امروز, خاطرات
ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۱ |

پرده اول:
دوهفته قبل ساعت ۴ و ۳۰ دقیقه صبح با زنگ تلفن از خواب پریدم. یکی از دوستان همشهری که از کشاورزان محترم می باشند، عصبانی و دل آزرده از شهرداری به خاطر گرفتن بخشی از آب کشاورزی توسط یکی از کارگران از من خواست که همان وقت بروم و از نزدیک ماجرا را ببینم.
علیرغم نگرانی خانواده از تماس این وقتی،با درک موقعیت خاص آن بنده خدا، بی هیچ گلایه ای لباس پوشیدم و دقایقی بعد با خودروی ایشان به محل رفتم. کارگر ناآگاه به تصور این که آب رهاست آب را داخل قسمتی از بلوار انداخته بود تا ان درختان را آبیاری کند. به ایشان گفتم صبح در شهرداری حضور یابند تا مشکلشان رسیدگی و به نحو شایسته جبران شود که ساعت ۸ صبح، کارگر مربوطه به اشتباه خود اعتراف و پس از کسب رضایت کشاورز محترم و مساعدت شهردار محترم برای جبران آب موضوع خاتمه یافت.
*
پرده دوم:
هفته گذشته قرار بود بسته ای از اصفهان از طریق اتوبوس برای ما ارسال شود که البته مشخص نبود دقیقا با کدام اتوبوس ارسال شده. ساعت ۱۰ و ربع شب که از جلسه شورا برگشتم اطلاع پیدا کردم علیرغم پرس و جوهای انجام شده نتوانسته اند بسته را تحویل بگیرند.
با تعاونی مربوطه تماس گرفتم و شماره تلفن رانندگان سرویسهای بعد از ظهر را گرفتم. اولین شماره را که گرفتم با کسب معذرت از ایشان و بدون معرفی خودم در خصوص بسته پرس و جو کردم. راننده با عصبانیت پرسید ساعت چنده؟ گفتم: نمی دانم چه ساعتی فرستادند. گفت: میگم الان ساعت چنده؟ یازده شب زنگ زدی بسته می خوای؟ نمی گی مردم خوابن یا نه؟ همینه که بار تحویل نمی گیرم یا موبایلمو خاموش می کنم! با لحنی آرام گفتم: ببخشید، الان ۱۰ و ۲۰ دقیقه است و اونهم جدید! معمولا تو این ساعت اکثرا بیدارند. اگه الان مزاحم شدم فکر نمی کردم خواب باشید. با لحنی تند جواب داد: ببخشید، مثل این که ما بدهکار شدیم. وخلاصه با کلی عذرخواهی و قربون صدقه رفتن سعی کردیم از دلشان در بیاوریم! تا رضایت دادند پس از ۱۰ دقیقه دیگه بنده زنگ بزنم که ببینند این بسته جزو محموله های ایشان هست یا نه؟!
*
ده دوازده دقیقه بعد با همان شماره-شماره منزل- تماس گرفتم. چند بار گرفتم کسی جواب نمی داد. این بار با موبایلم گرفتم. گوشی را برداشت و بی مقدمه گفت: صبر کن برم نگاه کنم. بعد از مدت کوتاهی گفت: به نام کی بود؟ گفتم: دهاقین یا آموزشگاه دی. گفت هست. البته من الان فلان جام(که فهمیدم ایشون خواب نبوده و احتمالا با اتوبوس جایی بوده) اگه زود اومدی اومدی وگرنه میرم موبایلمم خاموش می کنم دیگه. فردا صبح زود هم دارم میرم گلپایگون. تا ۲ و نیم بر می گردم. اونوقت هم سرویس اصفهان دارم. گفتم: الان میام. خلاصه پریدم توی ماشین و گاز را گرفتم تا اتوبوس را در مسیر خانه ایشان یافتم. از ماشین که پیاده شدم انگار آب یخ ریختند توی سر و کله آن بیچاره. معلوم بود تعجب کرده و شاید هم کمی خجالت کشیده بود. مودبانه آمد پایین و بسته را داد و قابل شمارو نداره و از این حرفها... کرایه را دادم و گفتم: ببخشید. بنده جلسه داشتم تا ساعت ۱۰ برای همین دیر وقت(!!) مزاحم شدم و از ماشین دور شدم. در راه برگشت داشتم با خودم فکر می کردم که چه خوب شد عضو شورا شدم وگرنه این مرحله آخری را باید با چه صحنه ای تحویل می گرفتم!!!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه دوازدهم تیر ۱۳۸۷ |

فرصت کوتاهی در چند روز گذشته دست داد تا به اتفاق خانواده سفری ۴ روزه به استان همدان و کرمانشاه داشته باشیم. آنچه می خوانید گزیده ای از خاطرات این سفر است که شاید برای شما جالب باشد.

جاده ای بر وفق مراد طبیعت

مسیر گلپایگان-خمین در عین کوتاهی مسیر جالبی نیست. به نظر می رسد این راه فقط پس از یک تیغ زدن مسیر آسفالت شده و هیچ خاکبرداری یا خاکریزی در کل مسیر صورت نگرفته باشد. بالا و پایین رفتن جاده دقیقا همسو و هماهنگ با طبیعت حاشیه جاده است و می تواند بسیار خطرساز باشد.

 

حق با شماست

اهمیت تابلوهای راهنما در یک شهر را وقتی که یک غریبه باشی می فهمی. این نکته خوبی برای خود من بود. چند تا از عزیزان در وبلاگم نظر دادند که چرا فلان خیابان یا فلان نقطه تابلوی راهنما ندارد که با این اتفاق متوجه شدم که خیلی حق با آنهاست! تابلوی راهنمای مسیر اراک را در چند خیابان دنبال کردم. از یک میدان که رد شدم دیدم دیگر نشانی از تابلو نیست. کمی جلوتر، از یک کاسب که خیلی هم با نزاکت بود مسیر اراک را پرسیدم که جواب داد باید برگردی به میدان که رسیدی خیابان سمت چپ مسیر اراک است. دور که زدم نزدیک میدان از همین سمت تابلویی را دیدم که اراک را نشان می داد در حالی که در طرف دیگر تابلویی وجود نداشت!

راستی عجیب بود در زادگاه حضرت امام(ره) آنچنان که شایسته ایشان بود از پارچه های مشکی و بیرقهای عزا خبری نبود در حالی که در بسیاری از شهرهای مسیر حرکت ما توجه زیادی به این مساله شده بود.

اتفاقی که باید بیفتد

جاده های ورودی و خروجی خمین جاده های خوبی نیستند و حتماً برای دوبانده کردن مسیر گلپایگان-خمین و خمین اراک برنامه ریزی شده است. البته ظاهراً یکی از بحثهای اداره راه احداث مسیر ارتباطی اراک به دامنه است که احتمالاً تغییر مسیر ناگهانی کمربندی خوانسار هم در همین راستا باشد که امیدوارم در آینده ای نزدیک اتفاق بیفتد.

بهشتی دیدنی در راه

در اراک توقفی نداشتیم. از کمربندی شهر به سمت ملایر حرکت کردیم. جاده واقعاً زیبا بود و هر چه جلوتر می رفتی بر صفای راه افزوده تر می شد. یکی از مناطق بین راهی که بسیار توجه ما را جلب کرد اگر اشتباه نکنم روستایی به نام زنگنه در موازات مسیر بود که وسعت بسیار زیادی –شاید به اندازه خوانسار خودمان-  درختان میوه داشت و بهشتی سرسبز در این میان به نظر می رسید.

پارک آبشار ملایر

ملایر را برای بار دوم بود که می دیدم. در سال 78 از طریق امور فرهنگی دانشگاه اصفهان اعضای فعال کانونهای دانشجویی را به اردویی 13 روزه از مسیر ملایر تا گیلان بردند و بنده هم جزو این گروه بودم. به نظرم رسید در این 9 سال گذشته تغییراتی در تمام این شهرهایی که به انها سفر می کردم افتاده است. شاید هم حافظه من یاری نمی کرد و برخی را از یاد برده بودم. به دنبال پارکی می گشتم که 9 سال پیش صبحانه را در آنجا صرف کرده بودیم که به دریاچه مصنوعی کوثر رسیدیم و اندکی توقف کردیم. جای زیبایی بود. می خواستیم وسایل را از ماشین پایین بگذاریم که ماشین نیروی انتظامی کنارما ایستاد و گفت: مسافرید؟ با شنیدن پاسخ مثبت گفت: پارک آبشار هم جای زیبایی است برای ماندن و استراحت. آدرس را داد و جالب بود همان جایی بود که به دنبالش می گشتم. باغ تاریخی سیفیه یا به قول خودشان پارک آبشار که انصافاً زیبا کار شده بود.

عطر دوبیتی باباطاهر

حوالی ساعت 2 بعد از ظهر عازم همدان شدیم. در اولین ورود به شهر همدان، تصورات بیننده از آنچه در ذهن در مورد این شهر دارد با واقعیت موجود مطابق نیست. علیرغم وجود جاذبه های گردشگری زیاد در این شهر، در اولین نگاه بافتی قدیمی و فرسوده چشم را می آزارد و توی ذوق بیننده می زند.

ولی انصافاً تابلوهای راهنما در همدان خیلی عالی بود. در هر میدان و ابتدای هر خیابان تابلوهای راهنما بسیار عالی یک تازه وارد را به مسیر مورد نظر راهنمایی می کند و این یکی از حسن های بزرگ یک شهر توریستی است. از کنار میدان باباطاهر و مقبره او گذشتیم. عطر دوبیتی در همه جا پیچیده بود و گویی باباطاهر بود که می خواند:

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به دریا بنگرم صحرا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تو بینم

پارکینگ صلواتی

خیابانهای قدیمی و حفاریهای موجود در چند خیابان و شکل و شمایل رنگ و رو رفته ساختمانها بدجوری آزار دهنده بود. تابلوی مسیر را تا مرکز شهر که میدان امام بود دنبال کردیم. 5 خیابان به این میدان متصل می شد. مکانی را در ابتدای خیابان اکباتان برای اقامت برگزیدیم که فاقد پارکینگ بود. صاحبخانه پیشنهاد کرد که ماشین را در پارکینگی در ابتدای خیابان شهدا پارک کنم. ورودی پارکینگ یک تابلوی بزرگ بود که روی آن برگه A4 تایپ شده ای چسبانده بودند با این عنوان: به مناسبت ارتحال امام خمینی(ره) امروز پارکینگ صلواتی است اما اتفاقاً پارکینگ تعطیل بود!! از همسایه کناری پرسیدم گفت: کار داشته رفته شهرستان!

هگمتانه، دروازه تمدن ایران

برای دور زدن در خیابان اکباتان باید تا ته خیابان را می رفتی. وقتی به انتهای خیابان یعنی میدان هگمتانه رسیدم با تپه تاریخی هگمتانه مواجه شدم. به اتفاق خانواده به بازدید تپه رفتیم. اثری ارزشمند به جا مانده از تاریخ تمدن ایران زمین در دل این تپه مدفون شده است. اولین کاوشهای باشتان شناسی در این تپه در سال 1913 توسط هيئتي فرانسوي از طرف موزه لور پاريس به سرپرستي شارل فوسي انجام شده که نتایج ان به دلایل نامعلومی منتشر نشده است اما آنچه که در سالهای 62 تا 78 انجام شده اکتشاف شهری در دل این تپه باستانی بوده که به نظر می رسد هنوز بخشهای وسیعی از این تمدن گمشده در زیر خاک مدفون شده است. متاسفانه کارشناسان خارجی علیرغم توانمندی هایی که در  زمینه اکتشافات و کاوشهای باشتانشناسی دارند بخش عظیمی از تمدن با شکوه ما را به یغما برده و در موزه های عمومی یا گنجینه های شخصی خود منتقل کرده اند که نمونه هایی از آن لوحهای کاخ عظیم تخت جمشید و نیز چند لوح ارزنده و تاریخی از تپه هگمتانه می باشد. موزه موجود در محوطه این تپه نیز دارای نمونه های ارزشمندی از تاریخ تمدن ایران زمین بود. کوزه ها و ظرفهای سفالی، ظرفهای شیشه ای ظریف، تابوتهای سنگی و ته ستونهای به جا مانده از دوران گذشته ایران، هنر و تمدن ایرانیان را از گذشته هایی بسیار دور به رخ جهانیان می کشد. امیدوارم با تلاش و همت بیش از پیش کارشناسان آثار مدفون در دل این خاک افقهای جدیدی از تاریخ درخشان ایران را به روی عاشقان و شیفتگان ایران بگشاید.
ادامه دارد...

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۸۷ |

 

در مسجد جعفری پایتخت شاید حدود 20 دقیقه صحبت داشتم.   

بعد از سخنرانی بنده در مسجد، دو تن از دوستان کاندیدا در مسجد حاضر و مشغول سخنرانی شدند. به احترام آنها دقایقی مخاطب سخنانشان شدم.

یادم می اید یکی از این عزیزان در لابه لای سخنانش این طور فرمودند:
درست است که می گوییم جوان و جوان گرایی اما شما می دانید که قدیمیها وقتی مساله ای برایشان پیش می امد می گفتند برویم پیش ریش سفیدها و انرا حل کنیم!! لذا در این عرصه کسانی را انتخاب کنید که سن و سالی ازشان گذشته و دارای تجربه اند!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه بیستم آذر ۱۳۸۶ |

غروب روز سوم مطابق برنامه دوستان در ستاد، برای حضور در مسجد پایتخت وقت گرفته شده بود و باید اولین سخنرانی را در این مسجد انجام می دادم.

زحمت تنظیم و هماهنگی برنامه سخنرانی ها با پدرم و آقای بهروش بود و علی حقی مشاور اصلی من در برنامه سخنرانی بود.

در خصوص مطالبی که می خواستم عنوان کنم با علی گفت و گو کردم.

پیرو مطالبی که گفتم، بیت قشنگی را علی گفت:

موجیم و وصل ما از خود بریدن است

ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است

گرچه بیت بسیار پر محتوایی بود و به دلم نشست ولی نمی دانم چرا فراموش کردم در اولین سخنرانی از ان استفاده کنم!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه بیستم آذر ۱۳۸۶ |
آری ... آزمونی در پیش بود و من در این آزمون، همراهی صمیمانه خانواده، پیوند محکم خویشان، همت بلند دوستان و حضور گرم جوانان و نوجوانانی بی ادعا را در سایه لطف خدا و دعای خیر پدر و مادر به چشم می دیدم.
اولین روز هفته مصادف بود با سومین روز تبلیغات انتخاباتی! اولین روزی هم بود که پوسترهایم را به در و دیوار چسبانده بودند.
اما آنچه به قول معروف بیشتر سر و صدا کرده بود شیوه ای بود که برای اطلاع رسانی در پیش گرفته بودم.
انتشار 30 مورد از دیدگاههایم در خصوص توسعه شهر از طریق بروشور، بازتابهای مختلفی به همراه داشت که بعضاً مستقیم و یا غیر مستقیم به گوشم می رسید. دیدگاههای مختلفی در این خصوص ارائه می شد، اما آنچه که مهم بود این بود که مردم از این شفافیت دیدگاه خرسند بودند و شاید همین مسآله نگرانی برخی از کاندیداها را به همراه داشت تا جایی که حتی یکی از دوستان کاندیدا به بنده گفت: اشتباه کردی که توقع ایجاد کردی. همیشه باید کلی گفت تا کسی را طلبکار خودت نکنی!!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه نوزدهم آذر ۱۳۸۶ |