از فراسوی آسمان آمد
شهر دل را ستاره باران کرد
بوی گلهای تازه را آورد
سينه ها را چو باغ و بستان کرد

می تپد قلب آسمان از شوق
می درخشد به يمن رويش ماه
بلبلان عاشقانه می خوانند
نغمه ی لا اله الا الله
نخلهای مدينه می رقصند
کوچه های مدينه می خوانند
آه! امشب چه خوب و نورانی است
مردمان مدينه می دانند
خفته با ناز کودکی زيبا
روی دستان مهربان پدر
گفتگو می کند پدر با او
می زند بوسه بر لبش مادر
***
روزها رفت و روزه ها بگذشت
نبی و مادر و علی رفتند
مردم بيوفای بی انصاف
آن جگر گوشه را رها کردند
آه! يارب دريغ و صد افسوس
از ستمهای قوم بيگانه
مگر او زاده ی پيمبر نيست؟
زيست اما چرا غريبانه؟
شرمشان باد از چه او بايد
در ميان بقيع خانه کند؟
آه، يارب کسی کجا ديده
بلبلي در خرابه لانه کند؟

روز ميلاد زاده ی زهرا
نام زيبا و با صفای حسن
خوش درخشيد و خوش فرو آمد
بين اشعار عاشقانه ی من