نمی خواهم منت سر کسی بگذارم اما باور کنید از وقتی عضو شورا شده ام در خوانسار جرات چانه زدن ندارم -نه این که بگویم کلاس آدم پایین می آید- اما خدا شاهد است که می ترسم به قول معروف ناخواسته نمک گیر شوم و بعضی ها مثلا با یک تخفیف  ۱۰۰۰ تومانی فردا بخواهند یک جبران آنچنانی برایشان در شورا و شهرداری بکنم! و خوشا به انصاف آنانی که یک عضو شورا را که می بینند تصور می کنند حقوق نمایندگان مجلس را می گیرد! فلذاست که -به عنوان نمونه- امروز، حق الزحمه یک بازدید ساده لنت ترمز ماشین و فیلرگیری موتور را که در گلپایگان نهایتاْ ۲۰۰۰ تومان بابت آن پرداخت می کردم،در خوانسار ۷۰۰۰ تومان دادم و به دلیل مورد اشاره هیچ نگفتم. البته این اتفاق منحصر به بنده نیست. خیلی از همشهریان معتقدند گاهی انجام یک کار یا خرید در خوانسار اولین بار و آخرین بار برای مشتری است و نوبت بعد باید سراغ آن مشتری را در شهرهای دیگر به ویژه گلپایگان گرفت. قدیمیها می گویند: سزای گرانفروشی نخریدن است و این اتفاق دارد می افتد. این یکی از دلایلی است که بازار خوانسار رونق سابق را ندارد.
بد نیست دوباره به گذشته خود رجوع کنیم.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۸۷ |

دیشب توفیقی دست داد تا بعد از مدتها، همراه با آقای صانعی،ریاست شورا، به استخر رسالت برویم.
معمولاً یک سانس استخر در هفته به مسوولین اختصاص یافته و مسوول محترم تربیت بدنی هم لطف داشتند و از سال گذشته اعضای شورا ـ به استثنای یک نفرمان! - را به این سانس دعوت کرده بودند که البته در یکسال و اندی که از آغاز کار شورا گذشته، این دومین حضور ما در این سانس و البته برای بنده دومین حضور در این استخر در کل زمان افتتاح آن بود.
یکی از خصوصیات این سانس تشکیل جلسات آبی در گوشه، کنار و میان استخر است و مسوولین شهرستان علاوه بر ورزش و تفریح در این زمان یکساعته، به بحث و تبادل در مورد مسائل شهرستان می پردازند.
در خلال این برنامه ها برخی از مسوولین هم به تمرین شنا و "زیر آبی" رفتن! می پردازند و برخی مثل بنده که با الفبای شنا تازه دارم آشنا می شویم، باید مواظب باشیم که کسی در این میان "سرمان را زیر آب" نکند!!
در قسمت نیمه عمیق استخر با آقای اورعی معاون فرماندار در خصوص وضعیت مسائل فرهنگ و ارشاد گفت و گو می کردیم که ایشان فرمودند: صبح شنبه قرار است بازدیدی از طرف اداره ارشاد از کارخانه ذوب آهن صورت بگیرد و اگر شما هم مایل هستید بیایید.
خیلی برایم جالب بود. ارتباط فرهنگ و ارشاد با ذوب آهن؟! که البته ایشان توضیح دادند که اول قرار بود به مناسبت هفته میراث فرهنگی بازدیدی از کارخانه ذوب آهن و میبد یزد صورت گیرد که با توجه به جور نشدن دومی اولی قرار است شنبه برگزار شود!!
خلاصه تعجب نکنید اگر اداره صنایع بازدید از باغ پرندگان، اداره جهاد کشاورزی بازدید از نمایشگاه کتاب و اداره امور آب بازدید از کارخانه فرش را  برگزار کند!
البته شکی نیست که هنرمند باید از هر موقعیتی استفاده کند و هنر پردازی کند، شاید شاعری بعد از بازدید از کوره ذوب آهن چنان تحت تاثیر قرار گیرد که چنین بسراید!

از شعله ی عشقت که صدها سلسیوس است
در سینه ام بنگر که ذوب آهن بپا شد!!
 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۸۷ |

جلسه صبح دیروز شوراها در فرمانداری به نظر می رسد فصل جدیدی از دیپلماسی فرمانداری را در آغاز دهمین سال تولد شوراها به دنبال داشته باشد.
در این جلسه ادبیات و نگاه متفاوت فرماندار و مجموعه فرمانداری به شورای شهر به نظر می رسید تغییر نگرشی در رفتارهای این مجموعه با این شورا باشد.
علیرغم این که بنده مقاله ای را به منظور قرائت در این همایش در رابطه با شوراها و لزوم تعامل مجموعه دولتی با شوراها تهیه کرده بودم، ولیکن به دلیل اینکه احساس کردم با توجه به سخنرانیهای پی در پی مسوولین دولتی و نمایندگان شوراها در حوصله جمع نخواهد گنجید بخشی از قسمت پایانی که خطاب به مسؤولین بود را به دست فرماندار رساندم که ایشان پس از مطالعه آن - در کمال ناباوری بنده- اشاره کردند که بعد از اتمام سخنان سخنران اقدام به خواندن مقاله نمایم که بنده با اشاره به موضوع ضیق وقت از آقای ناطقی(بخشدار) که مجری مراسم بودند خواستم که زحمت قرائت همان بخش را برای حضار بکشند و ایشان هم این کار را انجام دادند.
به نظر می رسد این حرکت شایسته فرماندار در جبران عدم اجازه اظهار نظر و صحبت به بنده و یکی از دوستان شورایی در جلسات قبل بود که به نوبه خود قابل تقدیر است.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۸۷ |
نامزدهای محترم مجلس هشتم، حوزه انتخابی خوانسار و گلپایگان:
حتما مستحضر می باشید که بر اساس الفبا حرف "خ" قبل از "گ" می آید پس چرا در شعارهای انتخاباتی برخی از شما اول گلپایگان و بعد خوانسار آمده است؟ خدای ناکرده از همین حالا که قصد تبعیض ندارید؟!
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه هفدهم اسفند ۱۳۸۶ |

یکی از سخنگویان یکی از کاندیدایهای محترم که ظاهراً برخی هم ایشان را "دکتر" خطاب می کنند!! در چند جلسه به جای تبلیغ  و اعلام برنامه های عملی کاندیدای مورد نظرخود، به سیاه نمایی بیش از حد اوضاع شهر و زیر سوال بردن کارهای انجام شده پرداخته است.
ضمن استقبال و پذیرش نقدهای عادلانه و منصفانه همه عزیزان، از این دوست عزیز نیز درخواست می کنیم "فقط" یکی از ایده های عملی خود را در قالب یک طرح مکتوب به ما به عنوان نمایندگان مردم ارائه دهند تا شاید تحولی که مورد انتظار ایشان است سریعتر در شهر ایجاد شود.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه سوم اسفند ۱۳۸۶ |

امشب افتخار حضور در یکی از مساجد شهر را برای شنیدن درد و دل مردم داشتیم. البته همراه با شهردار و فرماندار محترم و برخی از مسوولین عزیز شهر.
بگذریم از این که مردم دل پری از همه داشتند اما نکته حائز اهمیتی که در مورد ان مقاله ای(انشاءا...)خواهم نوشت عدم اطلاع برخی از مردم از برخی مسوولیتها و وظایف است. مثلا در لابلای صحبت نماینده مردم محل در خصوص مشکلات یک پیرمردی در وسط جمعیت داد زد: همش تقصیر این شهرداره که اداره برق و همه ادارات رو برداشته برده بالای شهر!! حالا یکی بیاد و قسم بخوره که بابا اداره برق و بقیه ادارات زیر نظر شهرداری نیست والا!!
اما جالب تر این که آقای فرماندار در بین صحبتهاشون داشتند می گفتند: با تلاشهایی که در زمینه اشتغال شده به جرات میتونم بگم که در آینده ای نزدیک بیکاری در خونسار به صفر می رسه. که یه رندی از اون گوشه کنارا داد زد: معلومه، چون همه بیکارا مهاجرت می کنند میرن، دیگه بیکاری نمی مونه!! عجب ادمایی پیدا می شن، نه؟!!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه سی ام آبان ۱۳۸۶ |
از: meysam10002
ازخدا پرسيدم خدايا چه چيزي تو را ناراحت ميکند خداوند فرمودند : هر وقت بنده اي با من سخن ميگويد چنان به حرفهاي او گوش ميدهم که گويي به جز او بنده ديگري ندارم ولي او چنان سخن مي گويد که انگار من خداي همه هستم الا او

زندگي خوردن و خوابيدن نيست انتظار و هوس و ديدن و ناديدن نيست.زندگي چون گل سرخي است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف.يادمان باشد اگر گل چيديم عطر و برگ و گل و خار همه همسايه ديوار به ديوار همند. (دکتر علي شريعتي)


نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه ششم مهر ۱۳۸۶ |

خواب دیدم که در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

خدا گفت: «پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟»

گفتم: اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد، «وقت من ابدی است»«چه سوالاتی در ذهن داری ، که می خواهی از من بپرسی»

گفتم: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

خدا پاسخ داد:«این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند. عجله دارند که زودتر بزرگ شوند، و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند»«این که سلامشان را صرف به دست آوردن پول می کنند، و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند»«این که با نگرانی نسبت به آینده زمان حال را فراموش می کنند، آن چنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال»«این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد، و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند»

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

بعد پرسیدم...به عنوان خالق انسان ها، می خواهید آنها چه درس هایی از زندگی یاد بگیرند؟

خدا با لبخند پاسخ داد:

«یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد، اما می توان محبوب دیگران شد»

«یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند»

«یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد، بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد»

«یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم، ایجاد کنیم، و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد»

«با بخشیدن، بخشش را یاد بگیرند»

«یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاً دوست دارند، اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند»

«یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»

«یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند، بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند»

و یاد بگیرند که:من اینجا هستم؛ همیشه........................

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه یازدهم اسفند ۱۳۸۵ |
 
مطالب جدیدتر