دیروز خیابان امام شاهد ماجرایی تلخ و غم انگیز بود.کامیونی که حامل آجرهای سفالی بود از خیابان ثقه الاسلام شهیدی به دلیل آنچه که خلاص شدن دنده و ناتوانی راننده در کنترل آن عنوان شده است، در خیابان امام واژگون و سر کامیون بین دو چنار تنومند روبروی خیابان ثقه الاسلام شهیدی گیر کرد و راننده بیچاره در این میان جان خود را به جان افرین تسلیم کرد.
ساعت ۴ و نیم بود که از ماجرا مطلع شدم. به سرعت خودم را رساندم. جمعیت زیادی در محل حاضر بدند. نیروهای امدادی آتش نشانی و خدمات شهری شهرداری، اداره برق و جرثقیل هم در محل حاضر بودند. جرثقیل هر چه تلاش می کرد نمی توانست سر کامیون را از بین درختان خارج کند. چرخ جلوی کامیون داخل جدول گیر کرده بود و آجرها هم در طرف دیگر ریخته شده بودند.
با توجه به ناتوانی جرثقیل، نیروهای امدادی به لودر شهرداری متوسل شدند و پس از حضور لودر موفق به بیرون کشیدن سر کامیون از لای درختها شدند. بلافاصله نیروهای امدادی راننده را از اتاق له شده کامیون خارج کردند. جوان بیچاره! آنقدر معصومانه جان داده بود که نگاهش که می کردی انگار به خوابی زیبا فرو رفته بود. دفترچه مدارک توسط پلیس بازگشایی شد. میثم شفیعی. جوانی ظاهرا متولد ۶۲ از قهدریجان که در دستگرد اصفهان ساکن بودند. خدا به داد خانواده اش برسد. یکی از دوستان گفت او هفته گذشته برای ما بار آورده بود. ۹ تیرماه قرار بوده عروسی کند.
قسمت را می بینید؟ الله اکبر...
گوشه ای ایستاده بودم که یکی از کسبه با لحنی تند مرا صدا زد و گفت: به جای این که شهردار گیر بدهد به سد معبر، بیاید خیابانها را درست کند که از این اتفاقها پیش نیاید! گفتم: دوست عزیز، چرا همیشه دنبال متهم کردن این و آن هستیم؟ این مساله چه ارتباطی به شهرداری داشت؟ داخل شهر عبور کامیون ممنوع است ضمن این که بالای خیابان ثقه الاسلام هم تابلوی ورود کامیون ممنوع زده شده و متاسفانه این بنده خدا دقت نکرده و این حادثه پیش آمده که دو نفر دیگر که در نزدیکی ما بودند هم این مطلب را تایید نمودند.
البته این مساله طبیعی است که در این گونه مسائل برخی دنبال مقصری جز راننده می گردند. در صورتی که کمی احتیاط و توجه به قوانین می تواند زندگی افراد را نجات دهد.
اما مساله ای که در این میان بیش از هر چیزی مرا آزرد (و این مطلب را بیشتر بخاطر آن نوشتم) حضور و تجمع افراد متفرقه که بیشتر برای تماشا امده بودند و روند امدادرسانی و نیز بازگشایی خیابان را با اختلال مواجه می کردند است. افراد زیادی با موبایلهای دوربین دار خود شاید جلوتر از ماموران و امدادگران مشغول فیلمبرداری از گوشه و کنار این حادثه و حتی جنازه راننده بیچاره بودند به طوری که دائما ماموران مجبور به متفرق کردن انها بودند.
به راستی مفهوم این کار چیست؟ واقعا ضبط فیلم این حادثه دلخراش و لابد بلوتوث کردن آن برای همدیگر چه معنا و مفهومی دارد؟ آیا وجود موبایلهای دوربین دار مجوزی برای سرگرم شدن افراد در هر شرایطی است؟
به راستی استفاده ما ایرانیان از این تکنولوژی چیست؟ آیا بهتر نیست در کنار هر فناوری و دستگاه جدیدی فرهنگ استفاده از آن را هم بیاموزیم و به دیگران بیاموزانیم؟
یادمان نرود کلام زیبای سعدی را که فرمود:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چوعضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
فرصت کوتاهی در چند روز گذشته دست داد تا به اتفاق خانواده سفری ۴ روزه به استان همدان و کرمانشاه داشته باشیم. آنچه می خوانید گزیده ای از خاطرات این سفر است که شاید برای شما جالب باشد.
جاده ای بر وفق مراد طبیعت
مسیر گلپایگان-خمین در عین کوتاهی مسیر جالبی نیست. به نظر می رسد این راه فقط پس از یک تیغ زدن مسیر آسفالت شده و هیچ خاکبرداری یا خاکریزی در کل مسیر صورت نگرفته باشد. بالا و پایین رفتن جاده دقیقا همسو و هماهنگ با طبیعت حاشیه جاده است و می تواند بسیار خطرساز باشد.

حق با شماست
اهمیت تابلوهای راهنما در یک شهر را وقتی که یک غریبه باشی می فهمی. این نکته خوبی برای خود من بود. چند تا از عزیزان در وبلاگم نظر دادند که چرا فلان خیابان یا فلان نقطه تابلوی راهنما ندارد که با این اتفاق متوجه شدم که خیلی حق با آنهاست! تابلوی راهنمای مسیر اراک را در چند خیابان دنبال کردم. از یک میدان که رد شدم دیدم دیگر نشانی از تابلو نیست. کمی جلوتر، از یک کاسب که خیلی هم با نزاکت بود مسیر اراک را پرسیدم که جواب داد باید برگردی به میدان که رسیدی خیابان سمت چپ مسیر اراک است. دور که زدم نزدیک میدان از همین سمت تابلویی را دیدم که اراک را نشان می داد در حالی که در طرف دیگر تابلویی وجود نداشت!
راستی عجیب بود در زادگاه حضرت امام(ره) آنچنان که شایسته ایشان بود از پارچه های مشکی و بیرقهای عزا خبری نبود در حالی که در بسیاری از شهرهای مسیر حرکت ما توجه زیادی به این مساله شده بود.
اتفاقی که باید بیفتد
جاده های ورودی و خروجی خمین جاده های خوبی نیستند و حتماً برای دوبانده کردن مسیر گلپایگان-خمین و خمین اراک برنامه ریزی شده است. البته ظاهراً یکی از بحثهای اداره راه احداث مسیر ارتباطی اراک به دامنه است که احتمالاً تغییر مسیر ناگهانی کمربندی خوانسار هم در همین راستا باشد که امیدوارم در آینده ای نزدیک اتفاق بیفتد.
بهشتی دیدنی در راه
در اراک توقفی نداشتیم. از کمربندی شهر به سمت ملایر حرکت کردیم. جاده واقعاً زیبا بود و هر چه جلوتر می رفتی بر صفای راه افزوده تر می شد. یکی از مناطق بین راهی که بسیار توجه ما را جلب کرد اگر اشتباه نکنم روستایی به نام زنگنه در موازات مسیر بود که وسعت بسیار زیادی –شاید به اندازه خوانسار خودمان- درختان میوه داشت و بهشتی سرسبز در این میان به نظر می رسید.

پارک آبشار ملایر
ملایر را برای بار دوم بود که می دیدم. در سال 78 از طریق امور فرهنگی دانشگاه اصفهان اعضای فعال کانونهای دانشجویی را به اردویی 13 روزه از مسیر ملایر تا گیلان بردند و بنده هم جزو این گروه بودم. به نظرم رسید در این 9 سال گذشته تغییراتی در تمام این شهرهایی که به انها سفر می کردم افتاده است. شاید هم حافظه من یاری نمی کرد و برخی را از یاد برده بودم. به دنبال پارکی می گشتم که 9 سال پیش صبحانه را در آنجا صرف کرده بودیم که به دریاچه مصنوعی کوثر رسیدیم و اندکی توقف کردیم. جای زیبایی بود. می خواستیم وسایل را از ماشین پایین بگذاریم که ماشین نیروی انتظامی کنارما ایستاد و گفت: مسافرید؟ با شنیدن پاسخ مثبت گفت: پارک آبشار هم جای زیبایی است برای ماندن و استراحت. آدرس را داد و جالب بود همان جایی بود که به دنبالش می گشتم. باغ تاریخی سیفیه یا به قول خودشان پارک آبشار که انصافاً زیبا کار شده بود.
عطر دوبیتی باباطاهر
حوالی ساعت 2 بعد از ظهر عازم همدان شدیم. در اولین ورود به شهر همدان، تصورات بیننده از آنچه در ذهن در مورد این شهر دارد با واقعیت موجود مطابق نیست. علیرغم وجود جاذبه های گردشگری زیاد در این شهر، در اولین نگاه بافتی قدیمی و فرسوده چشم را می آزارد و توی ذوق بیننده می زند.
ولی انصافاً تابلوهای راهنما در همدان خیلی عالی بود. در هر میدان و ابتدای هر خیابان تابلوهای راهنما بسیار عالی یک تازه وارد را به مسیر مورد نظر راهنمایی می کند و این یکی از حسن های بزرگ یک شهر توریستی است. از کنار میدان باباطاهر و مقبره او گذشتیم. عطر دوبیتی در همه جا پیچیده بود و گویی باباطاهر بود که می خواند:
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
پارکینگ صلواتی
خیابانهای قدیمی و حفاریهای موجود در چند خیابان و شکل و شمایل رنگ و رو رفته ساختمانها بدجوری آزار دهنده بود. تابلوی مسیر را تا مرکز شهر که میدان امام بود دنبال کردیم. 5 خیابان به این میدان متصل می شد. مکانی را در ابتدای خیابان اکباتان برای اقامت برگزیدیم که فاقد پارکینگ بود. صاحبخانه پیشنهاد کرد که ماشین را در پارکینگی در ابتدای خیابان شهدا پارک کنم. ورودی پارکینگ یک تابلوی بزرگ بود که روی آن برگه A4 تایپ شده ای چسبانده بودند با این عنوان: به مناسبت ارتحال امام خمینی(ره) امروز پارکینگ صلواتی است اما اتفاقاً پارکینگ تعطیل بود!! از همسایه کناری پرسیدم گفت: کار داشته رفته شهرستان!
هگمتانه، دروازه تمدن ایران

برای دور زدن در خیابان اکباتان باید تا ته خیابان را می رفتی. وقتی به انتهای خیابان یعنی میدان هگمتانه رسیدم با تپه تاریخی هگمتانه مواجه شدم. به اتفاق خانواده به بازدید تپه رفتیم. اثری ارزشمند به جا مانده از تاریخ تمدن ایران زمین در دل این تپه مدفون شده است. اولین کاوشهای باشتان شناسی در این تپه در سال 1913 توسط هيئتي فرانسوي از طرف موزه لور پاريس به سرپرستي شارل فوسي انجام شده که نتایج ان به دلایل نامعلومی منتشر نشده است اما آنچه که در سالهای 62 تا 78 انجام شده اکتشاف شهری در دل این تپه باستانی بوده که به نظر می رسد هنوز بخشهای وسیعی از این تمدن گمشده در زیر خاک مدفون شده است. متاسفانه کارشناسان خارجی علیرغم توانمندی هایی که در زمینه اکتشافات و کاوشهای باشتانشناسی دارند بخش عظیمی از تمدن با شکوه ما را به یغما برده و در موزه های عمومی یا گنجینه های شخصی خود منتقل کرده اند که نمونه هایی از آن لوحهای کاخ عظیم تخت جمشید و نیز چند لوح ارزنده و تاریخی از تپه هگمتانه می باشد. موزه موجود در محوطه این تپه نیز دارای نمونه های ارزشمندی از تاریخ تمدن ایران زمین بود. کوزه ها و ظرفهای سفالی، ظرفهای شیشه ای ظریف، تابوتهای سنگی و ته ستونهای به جا مانده از دوران گذشته ایران، هنر و تمدن ایرانیان را از گذشته هایی بسیار دور به رخ جهانیان می کشد. امیدوارم با تلاش و همت بیش از پیش کارشناسان آثار مدفون در دل این خاک افقهای جدیدی از تاریخ درخشان ایران را به روی عاشقان و شیفتگان ایران بگشاید.
ادامه دارد...
نمی خواهم منت سر کسی بگذارم اما باور کنید از وقتی عضو شورا شده ام در خوانسار جرات چانه زدن ندارم -نه این که بگویم کلاس آدم پایین می آید- اما خدا شاهد است که می ترسم به قول معروف ناخواسته نمک گیر شوم و بعضی ها مثلا با یک تخفیف ۱۰۰۰ تومانی فردا بخواهند یک جبران آنچنانی برایشان در شورا و شهرداری بکنم! و خوشا به انصاف آنانی که یک عضو شورا را که می بینند تصور می کنند حقوق نمایندگان مجلس را می گیرد! فلذاست که -به عنوان نمونه- امروز، حق الزحمه یک بازدید ساده لنت ترمز ماشین و فیلرگیری موتور را که در گلپایگان نهایتاْ ۲۰۰۰ تومان بابت آن پرداخت می کردم،در خوانسار ۷۰۰۰ تومان دادم و به دلیل مورد اشاره هیچ نگفتم. البته این اتفاق منحصر به بنده نیست. خیلی از همشهریان معتقدند گاهی انجام یک کار یا خرید در خوانسار اولین بار و آخرین بار برای مشتری است و نوبت بعد باید سراغ آن مشتری را در شهرهای دیگر به ویژه گلپایگان گرفت. قدیمیها می گویند: سزای گرانفروشی نخریدن است و این اتفاق دارد می افتد. این یکی از دلایلی است که بازار خوانسار رونق سابق را ندارد.
بد نیست دوباره به گذشته خود رجوع کنیم.
دیشب توفیقی دست داد تا بعد از مدتها، همراه با آقای صانعی،ریاست شورا، به استخر رسالت برویم.
معمولاً یک سانس استخر در هفته به مسوولین اختصاص یافته و مسوول محترم تربیت بدنی هم لطف داشتند و از سال گذشته اعضای شورا ـ به استثنای یک نفرمان! - را به این سانس دعوت کرده بودند که البته در یکسال و اندی که از آغاز کار شورا گذشته، این دومین حضور ما در این سانس و البته برای بنده دومین حضور در این استخر در کل زمان افتتاح آن بود.
یکی از خصوصیات این سانس تشکیل جلسات آبی در گوشه، کنار و میان استخر است و مسوولین شهرستان علاوه بر ورزش و تفریح در این زمان یکساعته، به بحث و تبادل در مورد مسائل شهرستان می پردازند.
در خلال این برنامه ها برخی از مسوولین هم به تمرین شنا و "زیر آبی" رفتن! می پردازند و برخی مثل بنده که با الفبای شنا تازه دارم آشنا می شویم، باید مواظب باشیم که کسی در این میان "سرمان را زیر آب" نکند!!
در قسمت نیمه عمیق استخر با آقای اورعی معاون فرماندار در خصوص وضعیت مسائل فرهنگ و ارشاد گفت و گو می کردیم که ایشان فرمودند: صبح شنبه قرار است بازدیدی از طرف اداره ارشاد از کارخانه ذوب آهن صورت بگیرد و اگر شما هم مایل هستید بیایید.
خیلی برایم جالب بود. ارتباط فرهنگ و ارشاد با ذوب آهن؟! که البته ایشان توضیح دادند که اول قرار بود به مناسبت هفته میراث فرهنگی بازدیدی از کارخانه ذوب آهن و میبد یزد صورت گیرد که با توجه به جور نشدن دومی اولی قرار است شنبه برگزار شود!!
خلاصه تعجب نکنید اگر اداره صنایع بازدید از باغ پرندگان، اداره جهاد کشاورزی بازدید از نمایشگاه کتاب و اداره امور آب بازدید از کارخانه فرش را برگزار کند!
البته شکی نیست که هنرمند باید از هر موقعیتی استفاده کند و هنر پردازی کند، شاید شاعری بعد از بازدید از کوره ذوب آهن چنان تحت تاثیر قرار گیرد که چنین بسراید!
از شعله ی عشقت که صدها سلسیوس است
در سینه ام بنگر که ذوب آهن بپا شد!!
تعاونی ویدئو کلوپ نیست
رییس اداره تعاون خوانسار با تصریح بر این مطلب که تعاونی ویدئوکلوپ یا کتابخانه نیست که با حق عضویت اداره شود، تاکید کرد: سرمایه تعاونی ها باید افزایش یابد تا بتوانند با بازار و بخش خصوصی رقابت کنند.
قرار بود کلید را به مردم بدهیم اما...
مجتبی خوانساری با اشاره به فرصت سوزی در خصوص مسکن مهر اظهار داشت: نمی دانم از چه کسی گلایه کنم؟ ما در دهه فجر کلنگ مسکن مهر را زدیم و به مردم گفتیم: امیدواریم در بهمن آینده کلید را به دست آنها بدهیم، حالا کلید هیچ، حداقل کار را تا فونداسیون پیش ببریم!
این زمین اصلاْ مناسب نیست!
مدیر عامل مسکن مهر علت توقف این پروژه را مناسب نبودن زمین تحویلی از سوی زمین شهری به این تعاونی اعلام کرد و اظهار داشت: طبق نظر کارشناسان و مشاوران شهرسازی این زمین به هیچوجه مناسب این طرح نیست
برای خواندن اخبار کامل به وبلاگ شورای اسلامی شهر خوانسار مراجعه کنید.
پس از کش و قوسهای زیاد در قائله ی چاه صفادشت بالاخره دادگاه تجدید نظر استان به نفع آب و فاضلاب اقدام به صدور رای کرد و رای دادگاه بدوی را مخدوش اعلام نمود.
چاه صفادشت و باغ مجاور آن در بحران خشکسالی گذشته خوانسار –از سر ناچاری و اجبار- به مبلغ 270 میلیون تومان به منظور تامین آب شرب شهرستان با قیمتی بسیار زیادتر از بهای کارشناسی، توسط آب و فاضلاب استان خریداری شد و باغ مجاور آن به منظور حفاظت از اشجار و فضای سبز با مبلغ 60 میلیون تومان به شهرداری سپرده شد. (لازم به ذکر است که بودجه کل شهرداری در آن سال 300میلیون تومان بود!)
پس از مدتی یکی از شرکای سابق چاه مدعی شد که در حین فروش چاه، قول شفاهی تبدیل گاوداری وی به مرغداری و اشتغال به کار فرزندان وی توسط مسوولین به وی داده شده است. این موضوع سرآغاز افتتاح پرونده ای به نام صفادشت در دادگاه شهرستان شد تا جایی که ماجرای آن به شخص اول وزارت جهاد کشاورزی یعنی اسکندری نیز رسید. وساطت برخی از مسوولان محلی در سالهای قبل در این پرونده و ایجاد ماجراهایی در این میان بر پیچیدگی این پرونده افزوده بود.
موضع شورای سوم در این خصوص کاملاً مشخص بود و "نه" قاطعانه شورا در این خصوص امید مدعی را برای سهم خواهی از باغ صفادشت را به یاس تبدیل کرد.
همت و ایستادگی قاطعانه و وحدت شورا و دیگر مسؤولین شهرستان اعم از فرماندار، شهردار و مسوول آب و فاضلاب شهرستان و همچنین مسوولان استانی مرتبط با پرونده در حفظ حق و حقوق بیت المال از جمله در جلسه بازرس ویژه وزیر کشاورزی برای بررسی موضوع، نشان داد هر کجا مسوولین با یکدیگر متحد باشند پیروز از صحنه خارج خواهند شد.