مرد جوان با موتورش جلوي زن پيچيد. زن جوان مسيرش را عوض كرد. مرد دور زد و او را دنبال كرد. زن به سمت ديگر پل رفت. مرد راهش را سد كرد و اجازه رفتن به او نداد. زن نگران به سويي ديگر روانه شد و مرد هم دوباره به دنبال او. و اين قصه همچنان تكرار شد. و دخترك زيبا جلوي پدر بر روي موتور نشسته تماشايشان مي كرد. مبهوت و هاج و واج!
صداي جيغ زن نگاهها را به سمت آنان متمركز كرد. زن به مرد مي گفت كه رهايش كند و برود اما فايده اي نداشت. زن شروع به دويدن در مسير كنار رودخانه كرد. مرد از موتور پياده شد و به سمتش دويد. زن هم دويد. بالاخره دست مرد به او رسيد. از خجالت رويم را برگرداندم تا آنچه اتفاق مي افتد را نبينم.
از فراسوی آسمان آمد
شهر دل را ستاره باران کرد
بوی گلهای تازه را آورد
سينه ها را چو باغ و بستان کرد

می تپد قلب آسمان از شوق
می درخشد به يمن رويش ماه
بلبلان عاشقانه می خوانند
نغمه ی لا اله الا الله
نخلهای مدينه می رقصند
کوچه های مدينه می خوانند
آه! امشب چه خوب و نورانی است
مردمان مدينه می دانند
خفته با ناز کودکی زيبا
روی دستان مهربان پدر
گفتگو می کند پدر با او
می زند بوسه بر لبش مادر
***
روزها رفت و روزه ها بگذشت
نبی و مادر و علی رفتند
مردم بيوفای بی انصاف
آن جگر گوشه را رها کردند
آه! يارب دريغ و صد افسوس
از ستمهای قوم بيگانه
مگر او زاده ی پيمبر نيست؟
زيست اما چرا غريبانه؟
شرمشان باد از چه او بايد
در ميان بقيع خانه کند؟
آه، يارب کسی کجا ديده
بلبلي در خرابه لانه کند؟

روز ميلاد زاده ی زهرا
نام زيبا و با صفای حسن
خوش درخشيد و خوش فرو آمد
بين اشعار عاشقانه ی من

مشت ميکوبم بر در
پنجه ميسايم بر پنجرهها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمدهام، از همه چيز
بگذاريد هواري بزنم،
-آآآآآآي!
با شما هستم!
اين درها را باز کنيد!
من به دنبال فضايي ميگردم،
لب بامي،
سر کوهي،
دل صحرايي
که در آنجا نفسي تازه کنم.
آه!
ميخواهم فرياد بلندي بکشم
که صدايم به شما هم برسد.
من هوارم را سر خواهم داد،
چاره ی درد مرا بايد اين داد کند.
از شما خفته ی چند،
چه کسي ميآيد با من فرياد کند؟
شعر از: زنده ياد فريدون مشيري
دانلود با صداي استاد شجريان* حتماْ دانلود کنید*