شنبه 14 آبان 1384
آفتاب ع _ عبدالرحيمي: :معلمين کارمند دولت نيستند بلکه سازنده دولت هستند و تمامي عناصر دولت به دست آنان پايه ريزي مي شود.
جناب آقاي رئيس جمهورمحترم ايران درود و سلام فراوان بر شما
مي خواهم به عنوان يک فرهنگي ( همکار قبلي) شما با شما سخني داشته باشم و ازديدگاه يک فرهنگي با شما صحبت کنم
شما يک فرهنگي بوديد واميدوارم هنوز هم همان فرهنگي باشيد که انشاء اله هستيد و به دست آوردن پست رياست جمهوري دليلي بر کنار گذاشتن مشي فرهنگي و فرهنگ انديشي شما نباشد و هميشه يک فرهنگي باقي بمانيد تا ما فرهنگيان افتخارمان اين باشد که از بين خودمان يکي از همکارانمان را به رياست جمهوري برگزيديم و هميشه به اين انتخاب افتخار کنيم .
جناب آقاي احمدي نژاد به اين دليل براي شما مي نويسم که مي دانم با رنج و غم فرهنگ و فرهنگي آشنا هستيد و دست از دور به آتش نداريد .
براي شما مي نويسم چون مي دانم در طي گذران سالها تدريس به مشکلات فرهنگ و فرهنگي در ايران پي برده ايد که اميدوارم اشتباه نکرده باشم و حتمأ يکي از آرزوها و برنامه هاي شما و راهکارهاي شما در مورد فرهنگ کشور ورسيدگي به وضعيت فرهنگيان باشد که بارسنگين و رعب آور بآموزش برپشت توده هاي اکثريت بوده و افتخارش را عالي جنابان و رنجش را مردم بينوا کشيده اند و بسيار کم اتفاق افتاده است که صاحبان اين القاب گران سنگ بتوانند زير دستان را ببينند و به مردم خود واقعأ خدمت کنند
عالي جنابان خود رنگارنگ زيستند و در باره آينده اين مملکت و فرهنگ آن که زير بناي همه ساختارها بوده و هست ساده انديشيدند و براثر همين ساده انديشي روز به روز شاهد اضمحلال و از بين رفتن فرهنگ اين جامعه بوده و هستيم . افراد غير مسئول در اين سازمان عظيم مشغول به تصميم گيري در باره مسائل مهم بوده و هستند و تصميمات کوته نظرانه خود را بزرگ قلمداد مي کنند . و بدون تخصص و تفکرو بدون اينکه پايان اين تصميمات را در نظر بياورند ديگران را ملزم به اجراي آنها مي کنند
من به چشم خود مي بينم که چگونه ستونهاي فرهنگ چندين هزار ساله اين مملکت درمقابل نگاه کوته بينانه اين عالي جنابان فرومي ریزد. به چشم خود مي بينم که فرهنگ خلاقيت به فرهنگ تقليد کورکورانه تبديل گشته و ديگر کمتر اثري از رشد يافتگي حقيقي در آن پيدا نمي شود
به چشم خود مي بينم که نسل فعلي در زير پرچم تربيني اين فرهنگ خرد شده و مضمحل ؛اقدام به تربيت نسلي مي کند که چهار دست و پا به دنبال تفاله هاي فرهنگ واردادتي مي دود .
همه چيز رنگ تقليد و مصرف به خود گرفته و تقريبأ امروز فرهنگ قابل خريد گشته ؛ آنهم نه فرهنگ اصيل , بلکه فرهنگ مختلط وارداتي و مضمحل شده که بيشتر بار بي هويتي و وابستگي را با خود حمل مي کند
از طرفي با کمال تاسف طي سالها ديديم که عالي جنابان با تصميمات ساده انديشانه خود مقام و موقعيت معلم را ( اين اسوه تربيت را که حضرت آمام خميني رضوان اله تعالي اليه شغلش را شغل انبيا و مقامش را مقام انبيا ناميد ) را تا به جايي خرد کردند که نه تنها ديگر قابليت تربيت کردن را از دست داده و صرفأ وظيفه خود را اين مي داند که کتاب را باز کند و هرآنچه را که در آن است را براي شاگردانش روخواني کند تا سر ماه به حقوق بخور و نمير خود برسد بلکه گاهي براي گذران زندگي خود در شرايط کنوني که تورم استخوانها را مي شکند به جاي مطالعه و تحقيق، رو به دست فروشي و مسافر کشي و حتي مشاغلي از اين دست پايين تر نيز بياورد يا حتي در زمستان پارو به دست در خيابانهاي شميرانات داد بزند برف پارو مي کنيم يا شب عيد فرش مي شوريم تا پولي بدست آورد و لقمه ناني سر سفره خالي خود بگذارد تا شکم گرسنه خود و فرزندانش را سير کند , که خود خوب مي دانيد چنين معلمي ديگر نمي تواند به شغل تعليم و تربيت جامعه اقدام کند و مسلمأ چنين معلمي نه مطلوب شاگردان نسل فعلي است و نه مي تواند محبوب و مورد پذيرش جامعه باشد . او فقط يک چيز دارد و آن شغل شريف است .شغلي که شرافتش با نا بخرديها تا جايي لگد مال شد که معلم به داشتن آن ديگر نه تنها ديگر افتخاري نمي کند بلکه با خجالت مي گويد من کارمند گدا خانه هستم و متاسفانه بايد بگويم در جامعه اي که ارزشها ي معنوي پامال مي شود ماديات ارزش نام مي گيرد و دارنده ماديات الگو و اسوه و مورد احترام جامعه واقع مي شود که اينک جامعه ما در اين وادي سير مي کند . پول قدرت است و پولدار داراي قدرت و شکوه و جلال و ديگران نا خود آگاه خود را موظف مي دانند او را تکريم کنند و مورد احترام قرار دهند حتي اگر او حقيقتا از افراد بي هويت و بي شخصيت باشد .
شايد بگوييد کار، کار است و ايرادي نيست که گاهي معلمين هم به چنين مشاغلي رو بياورند . اما آقاي احمدي نژاد با اين حساب ايرادي نخواهد داشت اگر ما کارگران را هم با داشتن سواد کم يا بدون سواد به کلاس درس بفرستيم تا تدريس کنند کما اينکه اين اتفاق به شکلي افتاده است و معلمين و سواد داران به کارگري و مشاغلي مانند رانندگي و دست فروشي وکوپن فروشي و دوره گردي اقدام کردند چون کسي نبود از آنها حمايت کند وبراي تامين زندگي مادي خود ناچار شدند به اين مشاغل رو آورند و بيسوادان به دليل رابطه کاري و رابطه بازي به مناصب مهمي دست پيدا کردند که هر گز خوابش را هم نديده بودند .بيسوادان به تصمصم گيري پرداختند و سواد داران چاره اي جز اطاعت نداشتند و اين چنين شد که مهار همه چيز از دست برفت و اينک جامعه اي آشفته در جلوي رو داريم که مردم آن گيج و مبهوت منتظر يک حادثه اي هستند تا از اين در بدري ها و اشفتگيها رها يي يابند ( تورم - رشوه خواري - رابطه کاري- بي قانوني و قانون شکني - نا امني - شفاف نبودن آينده - ترس - بي توجهي و نا اميدي- خريد قانون به جاي اجراي آن و غيره ) چيزهايي که مي تواند جامعه را متلاشي کند
امروزه معلمان را قشر آسيب پذير جامعه و زير خط فقر طبقه کرده اند . و با اين نگاه شخصيت ، حرمت ، موقعيت و احترام آنها را شکستند و زير پا گذاشتند تا جايي که خودش هم باورش شد که ديگر از آن ارزش و اعتبار قبل در اين دستگاه خبري نيست . او يکي از بي اعتباران جامعه است که مورد دغدغه جامعه و دولت واقع شده است
به نظر اين جانب هيچ دليلي ندارد که در کشوري با ثروتمندي ايران فقر افتخار باشد و مردم در فقر توانفرسا زندگي کنند و فرهنگي اين جامعه هر کجا مي رود و مي خواهد چيزي تهيه کند بگويد من فرهنگي هستم تا شايد ديگران دل بسوزانند و به او ترحم کنند و از او کمتر بستانندو از حق خود براي کمک به معلم بگذرند . امروزه مي بينيم که دست آوردهاي آموزشي بيشتر نصيب خانواده هاي مرفه جامعه است و معلمين سهمشان هیچ .
بسيار آموزش دادم و ر وانه دانشگاه کردم اما مجبور شدم به دليل هزينه سنگين دانشگاه و سختي معيشت زندگي خودم مانع از ادامه تحصيل فرزندم در دانشگاه بشوم در حالي که فرزند من در رشته فيزيک دانشگاه آزاد پذيرفته شده بود و مسئولين دانشگاه هيچ رقم حاضر نشدند با من همکاري کنند و سر انجام فرزندم ترک تحصيل کرد . آخر اين چه جور عدالتي و چه جور حمايتي است که زير لواي حکومت اسلامي شکل گرفته است و اين چنين رنج آور است ?
استدعا دارم شما نگاهي به کشورهاي پيش رفته بيندازيد و ببينيد پيشرفتگي آنان معلول چه چيزهايي است و بينيد کشورهايي که رو به توسعه يافتگي مي روند چگونه اهتمام خود را بر بالندگي فرهنگي و افزايش کيفيت آموزش گذاشته اند و با توجه به ابعاد مختلف فرهنگ و فرهنگي دغدغه خاطر فرهنگيان را به حد اقل رسانده اند تا آنان بتوانند به رشد اقشار مختلف کشور کمک کنند . بينيد جايگاه علمي معلم . و جايگاه اجتماعي و حقوقي او کجاست و تا کجا سران اين ممالک بين توسعه يافتگي کشور و موقعيت و مقام فرهنگ و معلم ارتباط برقرار کرده اند و بيبينيد چگونه توانسته اند در کنار بزرگداشت مقام و موقعيت فرهنگ و فرهنگي خود را به پله هاي بالاي نردبان طرقي برسانند
جناب آقاي احمدي نژاد ما اينک در زمان جنگ نيستيم که به خاطر ضايعات جنگ اين زندگي فقيرانه را تحمل کنيم . ودر زمان بحران زندگي نمي کنيم که با وضعيت موجود خود را سازمان بدهيم . ما کشوري نو پا نيستيم که همه چيز تازه شکل گرفته باشد
ما در ادوار مختلف تاريخ کشوري ثروتمند با مردمي با فرهنگ بوده ايم . ما کشوري متمدن داشتيم و سرمايه هاي عظيم فرهنگي و مادي ما سرمشق و نمونه بود
اما امروز يک کشور مصرفي هستيم که بيش از هر چيز فرهنگ مصرف کاذب در ما شکل گرفته . توليدات به واردات و خلاقيت ها به تقليد تبديل شده و اگر در يک يا دو زمينه به خود کفايي نسبي برسيم جشن و پايکوبي به راه مي اندازيم که اي دنيا بدانيد ما در زمينه مثلأ گندم خود کفا شده ايم
من بسيار متاسفم که ما زير سايه لطف عالي جنابان چشم و گوش بسته و بي توجه تا به اين درجه از عقب ماندگي سقوط کرده ايم .و مي دانم که راه بسيار طولاني در پيش داريم تا جبران اين عقب ماندگيها بشود و زحمت بسيار بايد کشيد و خيلي بايد فکر کرد و کار انجام داد و اين امر اتفاق نمي افتد مگر اينکه به فرهنگ اين جامعه توجه ويژه اي مبذول شود و معضلات آن از بين برود و مقام فرهنگ و فرهنگي مورد توجه قرار گيرد و اين مهم به افراد صاحب صلايحيت واگذار شود . چرا که اگر چنين مهمي مورد توجه قرار نگيرد و نسبت به آن کم توجهي صورت گيرد فرو رفتن جامعه ايران در منجلاب فرهنگ وارداتي روز به روز عميق تر مي شودو سرعت بيشتري مي گيرد و آسيب پذيري فرزندان اين مرز و بوم هر روز حتمي تر مي شود
جناب آقاي احمدي نژاد شايد بد نباشد سري به وضعيت آموزش و پرورش کشورهايي همانند چين ،هند،کانادا، آمريکا، و کشورهايي حالا نه چندان توسعه يافته که در حال رشد هستند بزنيم و ببينيم که چرا مثلأ کشور چين توانسته است با داشتن جمعيت انبوه و مشکلات فراوان اين چنين در صحنه هاي بين المللي از نظر اقتصادي به مقام اول دسترسي پيدا کند تا جايي که در مقابل ابر قدرت جهان( آمريکا )بدون هر نگراني بايستد و بگويد سر جايت بنشين و هرگز ترديد به خود راه ندهد و همچنان به پيش برود
در کشور چين که حدود 300000000/1نفر جمعيت دارد تنها125000000نفر دانش آموزدارد و يکي از بي سوادترين کشورهاي آسيايي محسوب مي شود . اما در همين کشور مقام و موقعيت معلم هم شأن وزيرو گاهي از وزير بالاتر است ودر حاليکه در اين کشور داشتن 2فرزند جرم محسوب مي شود تنها معلم است که صلاحيت داشتن 2فرزند را دارد چون فرزند معلم فردا سازنده مملکت و نيروي مورد توجه کشور است و محبوبيت خاص و احترام فوق العاده دارد . در کنار اين توجه مي بينيم که معلم دلسوزانه به کار آموزش و تربيت پرداخته و دانش آموختگان هر روز بر رشد اقتصادي اين کشور مي افزايند و اين کشور در صحنه بين المللي جايگاهي ممتاز و ويژه يافته است طوري که در صحنه اقتصادي مقام اول را از آن خود کرده است
من بسيار متاسفم که در چنين جامعه اي و در چنين حيطه ديدي يک فرهنگي هستم . جامعه اي که معلم آن از اقشار آسيب پذير است که خود مي دانيد آسيب پذيري ابعاد گسترده دارد و صرفا مفهوم بي پولي در بر آن نيست و فساد کوچکترين دست آورد آن است . اين تقسيم بندي يکي از شرم آورترين تقسيم بندي هاست که متاسفانه معلمين را به اين وادي رسانده اند
اما جناب آقاي احمدي نژاد به خاطرحضرت عالي حتما اذعان داريد که آنچه معلمان را تا به اين درجه پايين آورد تصميمات غلط و تصميم گيران بي بي تخصص و ناکارا و گاها بي عدالت بودند. مديران و وزيران ضعيف و ناکارا. و سيستم مديريتي بيمار حاکم بر گستره اين وزارتخانه از معلم يک فرد آسيب پذير ساخت که اينک به جاي اينکه به نجات جامعه بينديشد بايد او را نجات داد.
جناب رئيس جمهور ، معلم فردي فرهيخته است که مسئوليت تربيت جامعه به عهده اوست و رفتار و کردار و گفتارش براي مردم الگو و حجت است
اين ضعف حکومت و ضعف فکري مسئولين است که جامعه فرهنگيان ( فرهيختگان ) اين چنين آسيب ديد که در قشر اسيب پذيران و فقيران جامعه طبقه بندي شد و با نهايت مظلوميت سکوت کرد تا از لابلاي فرياد عدالت خواهي او بيگانگان به ضعف هاي بيشمار دستگاه حکومت پي نبرند و مسئولين هم فرياد او را نمي شنيديند چون گوش شنوايي در کار نبود که بشنود .
يادم هست وقتي در يکي از اعتراضات معلمين در جلو مجلس يکي از بلند پايگان مجلس ششم فرمودند شما معلمان کار بکنيد يا نکنيد مشکلي ايجاد نمي شود چون شما که شير نفت نمي بنديد که اگر کار نکنيد شرکت نفت بخوابد خيال معلمين راحت شد که اين در در مراد نيست و در بسته است
. اين مايه ننگ است که يک مقام بلند پايه قوه مقننه نتواند درک کند که اگر معلم کار نکند شرکت نفت که چه عرض کنم، کل جامعه مضمحل و نابود مي شود و اين معلم و سازمان آموزش و پرورش است که مهندس شرکت نفت را آموزش و شرکت نفت را سازمان مي دهد .
از چنين مسئوليني نمي توان انتظار داشت فرهنگ و فرهنگي را بشناسند و تبعات ناشي از لطمه به آنها را بفهمند . اين چنين شد که فرهنگيان زير خط فقر ، بي عدالتي، بي توجهي، کم لطفي، و بي اعتنايي رفتند
معلمين کارمند دولت نيستند بلکه سازنده دولت هستند و تمامي عناصر دولت به دست آنان پايه ريزي مي شود بنا بر اين جناب آقاي احمدي نژاد از شما سوالي دارم که :
چه شد که شما با اين ديد بلندي که به آموزش و پرورش داريد تصميم گرفتيد با وجود اينکه افراد شايسته و داتشمندي در وزارت آموزش و پرورش همانند آقاي دکتر فاني حضور دارند و مصدر کار هستند که خود تحصيل کرده دانشگاه تربيت مدرس استووداراي مدرک دکترا در زمينه مديريت آموزش و پرورش هستند و خود در زمينه تفيض اختيارات به افراد سازمان جهت بالندي سازمان داراي طرح مي باشند و اساتيد بزرگي طرح ايشان را به عنوان طرح عالي امضا کرده اند و تمامي عمر استخدامي خود را در اين سازمان گذرانده و اخيرا هم به عنوان مدير موفق از خود شما جايزه گرفته اند را نديده گرفتيد و جناب آقاي اشعري را به عنوان وزير آموزش و پرورش معرفي کرديد .آقاي دکتر جلالي يکي از متخصصين آموزش و پرورش و داراي سوابق زياد در کار ايجاد تکنولوژي آموزشي از راه دور و دانشگاههاي مجازي که در کشور آمريکا هم ايشان استاد دانشگاه بوده اند .
در وزارت آموزش و پرورش همانند اين افراد زياد هستند که داراي سوابق بسيار درخشان و طولاني و اثر گذار در اين وزارت خانه هستند و داراي مدارک تعليم و تربيت و مديريت آموزشي در مقطع دکترا و فوق ليسانس از دانشگاههاي معتبر ايران و جهان که هم آسيب هاي آموزشي را خوب مي شناسند و هم راه هاي بر طرف کردن آنها را به خوبي مي دانند و در ضمن جايگاه اموزش و پرورش را هم خوب درک کرده اند و تا کنون به دليل عدم رعايت شايسته سالاري از اين افراد کمتر استفاده شده است .و شما به اين افراد بي اعتنايي فرموديد و تصميم داشتيد اين افراد را بار ديگر زير چتر فرماندهي آقاي اشعري قرار دهيد که ايشان سابقه چنداني در اين نظام آموزشي ندارد و مدرک موثر ايشان ليسانس است که مرتبط با وزارت آموزش و پرورش نيست و فوق ليسانس ايشان به طور حتم معادل و از نوع ضمن خدمتي مي باشد . حال حضرت عالي خود قضاوت بفرماييد که :
آيا اين همان عدالت و اين شايسته سالاري است ؟ وآيا اين تخصص گرايي است و مهر ورزي است ؟ و آيا اين توجه کافي و حساس به آموزش . پرورش است ؟
البته من از 175 نماينده مجلس که به آقاي اشعري راي اعتماد ندادند و وضعيت را درک کردند واقعا سپاسگزارم
آموزش و پرورش: علياكبر اشعري 73 ، 175، 36
و اميدوارم هميشه با اين چشم باز راي به مصوبات مجلس بدهند ،اما علي رغم اينکه مي گويند از شما سوال نکنيم من سوال مي کنم که چرا جناب عالي بار ديگر راه و طريق اسلاف را در پيش گرفتيد و علي رغم اينکه معتقديد آموزش و پرورش مهمترين وزارت خانه است تصميم داشتيد چنين جفايي را در حق اين .زارت خانه اعمال کنيد . آيا رنجهاي گذشته براي آموزش و پرورش کافي نبود ؟؟
جناب آقاي احمدي نژادبه نظر بنده ، اين گزينش بقيه گزينش ها را نيز زير سوال مي برد که نمي خواهم بيش از اين در مورد آنهاسخني عرض کنم . ولي چنين انتظاري از شما نبود و انتظار مي رفت بهترين ، قوي ترين . کارا ترين و با تجربه ترين وزير را به اين وزارت خانه اختصاص دهيد که متاسفانه آزمون خوبي در اين قسمت از شما ديده نشد .
معرفي آقاي اشعري به عنوان وزير آموزش و پرورش نه با عدالت جور در مي آمد نه با کار امدي نه با تخصص گرايي نه با مهرورزي و مي شود گفت ايشان از ضعيف ترين افراد معرفي شده توسط شما به مجلس بودند که خوشبختانه با راي عدم اعتماد مجلس وزارت آموزش و پرورش از وزارت ايشان جان به در برد اما
اين گزينش نشان داد که ما هنوز هم بايد در وادي گرفتاريهاي قبلي باقي بمانيم و با آيا ها و چراها مبهوت باشيم و شاهد باشيم که در هيچ دوره اي يک وزير کار آمد نخواهيم داشت
وزير آموزش و پرورش با مشتي مواد و ماشين آلات سر و کار ندارد . سرو کار او با فرهيختگان و دانش آموزان است که يک ميليون فرهيخته بايد ايشان را قبول داشته باشند و رياست ايشان را بر خود بپذيرند . اين جانب تصور مي کنم نحوه گزينش وزير آموزش و پرورش بايد با انتخاب خود فرهنگيان و معرفي آن شخص به رئيس جمهور باشد يعني بين فرهنگيان (نماينده فرهنگيان )و رئيس جمهور يک تعاملي در اين زمينه باشد تا اينکه عدالت به کار گرفته شده باشد . در غير اين صورت موفقيت چنداني نصيب اين وزارت خانه نخواهد شد
وقتي در راس سازمان ضعف وجود داشته باشد اين ضعف به تمام شريانهاي سازمان گسترش مي يابد و به مرور زمان سازمان را ضعيف و مضمحل مي سازد و قدرت کارايي را از سازمان مي گيرد . حال چرا جناب عالي چنين گزينشي داشتيد و خود حامي آن بوديد جاي تاسف و جاي سوال و جاي انديشه و مراقبت بسيار زيادي را مي طلبد که بايد از طرف موکلين شما در وزارت آموزش و پرورش اعمال شود .
جناب آقاي احمدي نژاد برادر محترم و جناب رئيس جمهور عزيز اميد داريم اينک که يک فرهنگي را به رياست خود برگزيده ايم . شايسته سالاري و تخصص محوري و خدا انديشي در آموزش و پرورش جاي خود را به رابطه سالاري بدهد و از کنار اين گزينش که در راس آن وزيرمحترم آموزش و پرورش خواهد بود بتواند خسارات وارده بر اين سازمان مهم را که ميزان آن حجيم و تحمل آن ناممکن شده است را تا حدي کاهش دهد و نگاهي مسئولانه به اين سازمان انداخته شود و مشکلات آن کاهش يابد

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۸۴
|
چند سال پیش وقتی سر موضوعی با معاون آموزش و پرورش خوانسار، آقای مبرهنی، بحث می کردم به من گفتند: آقای دهاقین! شما اصولاً آدم بدبینی هستید. به ایشان گفتم: نه، اتفاقاً من خیلی هم خوش بین هستم اما شما نگاه کنید که عملکردتان چطور است که آدم را به خودتان بدبین می کنید.
وقتی بعضی شواهد و قرائن را در کنار هم قرار دهید خواهید دید که بدبین بودن به مجموعه ي آموزش و پرورش ناشی از عملکرد برخی از نیروهایی است که با عملکرد بسیار ضعیف و شاید مغرضانه ي خود موجبات بدبینی نه تنها اینجانب که بسیاری از فرهنگیان نسبت به آموزش و پرورش را فراهم آورده اند.
اولین مطلب این وبلاگ یعنی برگی از تاریخ را که خواندید و پس از آن مطالب بعدی را هم حتماً ملاحظه فرموده اید.
مطلبی که ذیلاً می خوانید نمونه ي دیگری از تضییع حق همسر اینجانب در همین مجموعه می باشد. قضاوت را به عهده ي شما خوانندگان وا می گذاریم:
بخش اول: حقی که باز هم پایمال شد
پیش از شروع تابستان، آقای مجید مومنی هماهنگ کننده ي گروههای آموزشی که مسؤولیت مرکز ضمن خدمت معلمان خوانسار را نیز برعهده دارد، ضمن تماس با اینجانب از من پرسید که آیا همسرم امسال هم مانند سال گذشته تمایل به تدریس در کلاسهای مکالمه زبان که در مرکز ضمن خدمت برگزار می شود دارد یا خیر. پاسخ من مثبت بود.
همسرم دوماه اول تابستان در سه کلاس مکالمه این مرکز به مدت 116 ساعت تدریس داشت. ترم 1، 2 و 4.
پس از پایان کلاسها چندین بار راجع به حق الزحمه ها با اقای مومنی صحبت کردم. یکبار به ایشان گفتم حق الزحمه ها افزایش پیدا می کند یا همانند سال گذشته است. و وی پاسخ داد دو برابر حق الزحمه پاره وقتها یعنی همان هزار تومان سال گذشته است. (سال گذشته همسرم 80 ساعت کلاس داشت که با کسر مالیات 80 هزار تومان به وی حق الزحمه داده شده بود) حتی من به این مبلغ هم راضی نبودم و گفتم بالاخره با در نظر گرفتن افزایش حقوقها و نرخ تورم سعی کنید مطابق حداقل دریافتی (یعنی ساعتی1170 تومان) بدهید که گفتند حالا من صحبت می کنم اگر شد. ولی از نظر ساعتی 1000 تومان را مطمئن باشید.
و اما مهرماه امسال متوجه شدم که بابت کلاسهای تابستانی همسرم مبلغ 80 هزار تومان به وی داده شده است. آقای مؤمنی را در بانک دیدم و پرسیدم حق الزحمه ساعتی چند محاسبه شده؟ و ایشان فرمودند: من در جریان نیستم! گفتم این حق الزحمه دقیقاً به اندازه ي سال گذشته است. یعنی سال قبل به ازای 80 ساعت 80 هزار تومان به همسرم داده شده بود و امسال به ازای 116 ساعت ( که البته نظر آقای مومنی 114 ساعت بود!). ایشان فرمودند: حق الزحمه ها را آقای عسکری (کارشناس فرهنگی هنری و فوق برنامه اداره) محاسبه کرده است. پرسیدم: به او چه ربطی دارد و ایشان گفتند: خوب چون در ستاد اوقات فراغت آموزش و پرورش هستند.
عرض کردم: آقای مومنی! اولاً ما شما را به عنوان مدیر پایگاه و کسی که از همسرم دعوت به همکاری کرده می شناسیم.
ثانیاً امسال که ما در آموزش و پرورش خوانسار چیزی به اسم ستاد اوقات فراغت نداشته ایم. چرا که اگر بود حداقل باید خود من به عنوان مسؤول کانون در جریان این ستاد قرار می گرفتم. مگر جز این بود که همین آقای عسکری در پایان تابستان از کانونها می خواستند که گزارشی از آمار فعالیتهای تابستانی و تراکتهای آن به شکل صوری جهت ارائه به استان به ایشان بدهند؟
ثالثاً مگر می شود حق الزحمه ها امسال به جای افزایش کاهش پیدا کند آنهم به میزان هر ساعت 300 الی 310 تومان کاهش؟!!!
حتی گفتم که من اگر قرار باشد که حق همسرم ضایع شود همین 80 هزار تومان را هم به آموزش و پرورش می برم و همانجا می ریزم. که ایشان گفتند: آقا شما صبر کنید من صحبت می کنم. اگر دادند که دادند و گرنه من خودم چون قول داده ام هر جور شده همان ساعتی 1000 تومان را به شما خواهم داد.
ظهر آنروز آقای مومنی با خانه تماس گرفت و گفت: اقای عسکری می گوید ما درست طبق بخشنامه داده ایم و تازه اضافه تر هم داده ایم!!!! چون طبق بخشنامه باید ساعتی 500 تومان پرداخت می کردیم!!.... بهر حال بعد از کلی جر و بحث آقای مومنی به همسرم قول دادند که تا هفته ي اینده موضوع را حل و باقی حق الزحمه را پرداخت خواهند کرد.
چند روز بعد به مدیر آموزش و پرورش مراجعه کردم و ایشان را در جریان امر قرار دادم. ایشان ضمن اظهار بی اطلاعی از این موضوع قول پیگیری دادند. البته ایشان گفتند که بهرحال باید هزینه ي آب و برق و امکانات صرف شده در ضمن برگزاری کلاسها از کل مبلغ حاصله کسر گردد و از مابقی آن حق الزحمه ها پرداخت شود.
دو هفته ای از موضوع گذشت و هیچ خبری از پیگیریها نشد. به همسرم گفتم تماس بگیر و از آقای مؤمنی سؤال کن که بالاخره تکلیف این حق الزحمه چه شد؟ ظهر دیروز دوم آبان همسرم ناراحت با همراه من تماس گرفت و گفت: آقای مومنی می گوید من پیگیری کرده ام و آقای عسگری گفته نه! حق الزحمه ي ایشان سال گذشته هم همین مقدار بوده و ما هرگز ساعتی هزار تومان به وی نداده ایم. بنابراین امسال هم همانطور است و تغییری نمی کند. آقای مومنی اظهار شرمندگی کردند که چون پارسال هم هزار تومان نبوده از پرداخت باقی حق الزحمه معذورند!! و به همین راحتی برای آنها تمام%
اما این مساله برای ما تمام نشده است:
از مسوولین محترم تقاضای رسیدگی جدی به این موارد را داریم:
- آیا قانوناً بخشنامه ای وجود دارد که بگوید: برای ساعات فوق برنامه تابستانی به نیروهای آزاد باید ساعتی 500 تومان پرداخت شود و بیش از آن خلاف است؟ اگر چنین بخشنامه ای وجود دارد شماره و تاریخ آن مرحمت شود.
- اگر پرداخت حق الزحمه بیش از 500 تومان خلاف است پس چرا آموزش و پرورش خوانسار مرتکب تخلف شده و بیش از آن را امسال به میزان حداداً 200 تومان و سال گذشته 500 تومان پرداخت نموده است.
- لیست پرداختهای سال گذشته ي آموزش و پرورش در خصوص کلاسهای مکالمه موجود است. باید مشخص شود که آیا واقعاً پرداخت امسال با سال گذشته یکسان است؟ البته قابل توجه است که ممکن است این حرف از جهتی صحت داشته باشد: همسر اینجانب سال گذشته 80 ساعت کلاس داشته و احتمالاً عزیزانمان در آموزش و پرورش 160 ساعت یا بیشتر رد کرده اند تا با حساب همان ساعتی 500 تومان 80 هزار تومان در آمده باشد و امسال هم همان ساعتی 500 تومان را محاسبه کرده اند اما لطفشان خیلی شاملمان نشده و 116 ساعت را 160 ساعت رد کرده اند...بهرحال وقتی همکاران عزیز دم از قانونی بودن می زنند چه بسا همین لطف و کرمشان هم بیش از حد غیر قانونی است چه سال گذشته و چه امسال!!!
- با نگاهی گذرا به حق الزحمه ي یکی از همکاران رسمی که کلاس مکالمه را در همان مرکز تدریس می کرد به نظرم رسید که اصلاً مالیاتی از درآمد حاصله از کلاس وی کسر نشده بود که این هم قابل تامل است.
- عدم تشکیل ستاد اوقات فراغت آموزش و پرورش در شهرستان خوانسار به چه علت بوده است؟ چرا در آغاز راه ستادی وجود نداشته ولی در آخر کار افرادی با عنوان ستاد در ماجرا مداخله کرده اند؟
- به نظر نمی رسد در آمد حاصله از کلاسهای مرکز ضمن خدمت معلمان خوانسار به خزانه (حساب متمرکز استانی) واریز شده باشد، چنانچه چنین کاری صورت گرفته حتماً مدرکی موجود می باشد.
بخش دوم: برای دیگران مادر، برای خودمان زن بابا
از دبیران پاره وقتی که در مبحث قبلی از آنان سخن رانده شد غافل نشویم. گفتیم که هم اکنون در خوابگاه دانش آموزی دارالفنون سکونت دارند و از امکانات رایگان از قبیل مسکن و غذا بهره ها می برند. فرض کنیم که هزینه ي غذای هفتگی هر نفر در سه وعده حداقل 10 هزار تومان شود، آموزش و پرورش خوانسار فقط برای تغذیه ي آنان در هر هفته قریب به 100 هزار تومان صرف می کند. هزینه ي اجاره بهای هر نفر را اگر حداقل 40 هزار تومان در ماه هم حساب کنیم خودتان حساب کنید اجاره بهایی که از آنان گرفته نمی شود.
از سویی، در حالی که بسیاری از مدارس شهر و نیز کانون شهید بهشتی که خود مسؤولیت آنرا بر عهده دارم نیازمند کمکهایی از سوی آموزش و پرورش جهت تامین بخشی از هزینه های تعمیراتیشان می باشند؛ آموزش و پرورش در اقدامی جدید مشغول احداث سوییتهای مسکونی جهت نیروهای پاره وقت در مدرسه ي سمیه شده است.
این اقدام سؤال برانگیز آموزش و پرورش خوانسار چه پیامی دارد جز اینکه نیروهای غیربومی هر چند پاره وقت باشند، برای مسوولین آموزش و پرورش خوانسار بسیار عزیز و محترمند؟ در بخش اول حق ضایع شده ي همسر اینجانب در خصوص کلاسهای مکالمه حدود 35 هزار تومان است که عزیزان از پرداخت آن به هر بهانه ای طفره می روند در حالیکه هزینه های هنگفتی که بدون هیچ «توجیه قانونی» صرف نیروهای پاره وقت می کنند را با کمال میل و رغبت تامین می کنند. این در حالی است که یک نیروی پاره وقت در قبال کلاسی که می رود سابقه ای کسب می کند که برای آینده ي او اهمیت دارد در صورتیکه افرادی چون همسر من هیچ امیدی به آینده ندارند و دل به همان حق الزحمه ي کلاسی که رفته اند بسته اند اگر همان را هم از ایشان دریغ ندارند.
پس چگونه نیروهای بومی چون من در این شهر دل خوش باشیم و خوشبین؟
دوستان عزیز در آموزش و پرورش خوانسار! لطفاً وقتی که تقاضای انتقالی به شهرهای دیگر را می کنیم مخالفت نکنید! چون همه می دانند مایی که اینجا از نظر شما بی اهمیتیم در هر جای دیگر که باشیم مطمئناً موفق خواهیم بود. تجربه ای که رفتگان نشان داده اند.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه سوم آبان ۱۳۸۴
|
۸. روز دوشنبه 11 مهرماه به سازمان آموزش و پرورش استان مراجعه کردیم. اتاق طرح و برنامه مملو از افرادی بود که غالباً خانم بودند و برای استخدام آمده بودند. همسرم از آقای نوربخش در مورد خوانسار سؤال کرد و ایشان گفتند که خوانسار نیروی زبان نیاز ندارد. من به ایشان گفتم و لی امسال تقاضای نیرو شده و ایشان گفتند چنین چیزی وجود ندارد. به ایشان گفتم: آقای نوربخش همسر من 4 سال است که لیسانس زبان دارد ولی چون اجازه ندادند در آزمون شرکت کند الان با وجود نیاز شما از اصفهان نیرو فرستاده اید. به ایشان عرض کردم نیرویی که سال گذشته فرستاده اید به نظر می رسد هیچ سابقة کاری ندارد و من هنوز نمی دانم که اصلاً در آزمون شرکت کرده یا نه؟ نکتة جالب این که ایشان چنان حضور ذهن خوبی داشتند که بدون نگاه کردن به هیچ پرونده و مدرکی خیلی سریع گفتند: خانم بهشتی سال سهمیة جی بودند که سال گذشته چون بیکار بودند به خوانسار فرستادیم. گفتم: جناب نوربخش: تا آنجاییکه بنده مطلعم ایشان سابقة آموزشی نداشته اند، اگر سهمیة جی بوده اند و مورد نیاز جی چرا برای خوانسار فرستاده شده اند؟ و جواب جالب آقای نوربخش در جلوی جمع زیادی از ارباب رجوعها را بخوانید: مثل اینکه شما حالتان خوب نیست!! واقعاً جای تأسف نیست. ادب و نزاکت در مجموعه ای که خود مسؤولیت «تـربیت» و اصلاح جامعه را بر عهده دارد. گفتم: آقای نوربخش! به همسر من به این بهانه اجازة ثبت نام در آزمون معلمان نداده اند که خوانسار نیاز به نیرو نداشته، پس چطور این خانم با وجود اینکه منطقة جی نیاز به ایشان نداشته اجازه داشته در آزمون شرکت کند؟ ایشان فرمودند: خوب اول فکر کردند نیاز داشتند بعداً دیدند نیاز ندارند!! ایشان افزودند: اگر اعتراضی دارید به آقای خدادوستان مراجعه کنید.
۹. جناب آقای خدادوستان از دوستان خدادوست سازمان هستند. از جلوی اتاق آقای جنتیان تا پشت میز اتاقشان چند بار صدایشان کردم و گفتم: ببخشید آقای خدادوستان عرضی داشتم. ایشان چنان قدم می زدند و بی اعتنا به اینجانب با فرد دیگری مشغول صحبت بودند که می خواستم بگویم: جناب آقای خدادوستان! اگر شما یک فرهنگی هستید، بنده هم یک فرهنگیم و شما هیچ برتری نسبت به من ندارید. شما اینجا وظیفة خدمت به مردم را دارید و من در جای دیگر. پس این تکبر بیجا را کنار بگذارید و به بندگان خدا گوش فرا دهید. (و لا تمش فی الارض مرحاً) تا پشت میزشان بدرقه شان کردم. پشت میز نشستند. سیل جمعیت به سمت ایشان روانه شد. موبایلشان زنگ زد. ظاهراً دقایقی را به مکالمه با همسرشان اختصاص دادند. بعد از قطع تلفن هر کسی می خواست حرفی بزند. خیلی به قول معروف ریلکس هنوز ارباب رجوع حرف نزده پاسخی آماده تحویلش می دادند. بالاخره حرفم را زدم: آقای خدادوستان یک لحظه توجه کنید. همسر من 4 سال است که لیسانس زبان گرفته... هنوز کلامم منعقد نشده، فرمودند: ما استخدامی نداریم.
- آقای خدادوستان! خوب گوش کنید ببینید حرف من چیست. با وجود اینکه شهر ما نیاز به دبیر زبان داشته اجازه ندادند همسر من در خوانسار در آزمون ثبت نام کند و انوقت شما نیرویی را فرستاده اید که بدون هیچ سابقه تدریس سال گذشته امده و نمی دانم سهمیه کجا بوده و چطور در آزمون شرکت کرده است.
- شما از کجا می دانید سابقه ندارد؟
- خودش گفته من اولین سال است که تدریس می کنم
- خودش بیخود کرده که گفته!!!
خلاصه بحث ما به جایی نرسید . گفتم اقای خدادوستان در این جمعی که اینجا هستند برخی به همسرم گفتند که ما هم در آزمون شرکت نکرده بودیم ولی پارسال آمدیم و سمج شدیم بالاخره ما را بکار گرفتند و شما هم باید سمج شوید. ایشان فرمودند: کو؟ یک نمونه بیاورید. گفتم از کجا بروم از لای جمعیت آن خانمها را پیدا کنم. چه بسا ممکن است که آنها از ترس چیزی نگویند. همان سؤالی که از آقای نوربخش کردم از ایشان هم پرسیدم. گفت: ما 20 هزار نفر قبولی در آزمون داشتیم و فقط 1000 نفر را به کار گرفته ایم. گفتم: خوب پس چطور شما برای ثبت نام گفته اید به اندازة نیاز فقط ثبت نام می کنیم اما حالا این همه اضافه آمده است؟ خیلی مایل به جواب دادن نیست. می گویند: اگر خوانسار ثبت نام نکردند می رفتید در شهر دیگری که ثبت نام می کردند می رفتید و ثبت نام می کردید! جوابی مضحک تر از این پیدا نمی شود. خوب اگر قرار است یک خوانساری برای ثبت نام به شهر دیگر برود پس چرا در شهر خودش از او ثبت نام نمی کنند؟!!! حتی اگر قرار است در جای دیگر بکار گرفته شود. یا حداقل یک نفر به ذهنش خطور نکرده بود که شاید همین شهر در آینده ای نزدیک نیاز به نیرو پیدا کند. بهر حال بحث ما به جایی نرسید به جز اینکه در پاسخ به این سؤال که آیا مطمئنید فردی که به خوانسار فرستاده اید هیچ مشکل و منع قانونی ندارد گفتند: من وظیفه ای در پاسخگویی در اینگونه مسائل ندارم و اگر اعتراض دارید بروید شکایت کنید.۱۰. اولین سؤال من اینجاست: کدام یک تخلف کرده اند؟ مسؤولین محترم در خوانسار که نتوانسته اند یک معادلة بسیار ساده یعنی میزان نیاز منطقه به دبیر زبان که سالهاست یکی از مشکلات اساسی آموزش و پرورش این شهر بوده را حل کنند؟
و شاید مسوولین محترم در استان که شرایط مساوی برای بدست آوردن فرصتهای شغلی را از فارغ التحصیلان رشتة زبان در خوانسار گرفته اند. یعنی افراد در خوانسار اجازة شرکت در آزمون را نداشته اند چون نیروهایی که در اصفهان بیکارند را به خوانسار اعزام کنند.
و شاید مسؤولین محترم آموزش و پرورش جی چون بیش از سهمیة مورد نظر مجوز نیرو گرفته اند و بدون آنکه نیاز به نیرو داشته باشند مجوز شرکت در آزمون داده اند.
و شاید مسؤول محترم کارگزینی در خوانسار که اجازة شرکت همسر اینجانب در آزمون را ندادند. آیا این سیاست یک بام و دو هوا نیست؟ در یک مجموعة متعلق به آموزش و پرورش استان، در یک شهرستان اجازه نیست که افراد در آزمون شرکت کنند چون ظاهراً نیاز نیست و در منطقه ای دیگر علیرغم اینکه نیاز نیست مجوز شرکت در آزمون داده می شود، آنهم برای اینکه سال دیگر در منطقه ای که نیاز نداشته مشغول به کار شود!!
یک سوال دیگر: در زمانی که برای آزمون معلمان ثبت نام می شد خوانسار نیازی به نیروی زبان نداشته است. درست چند ماه بعد 3 نیرو از بخش متوسطه کاسته می شود، بدون آنکه هیچ جایگزینی برای آنها در نظر گرفته شود. چرا آموزش و پرورش با انتقال دو نیروی زن همزمان موافقت کرده بدون آنکه هیچ جایگزینی برای آنها به منطقه داده شود. این سؤالها شایستة پاسخ است. البته اگر ما قابل باشیم. در قسمت نظرات اگر پاسخی ثبت شود در وبلاگ برای همه خواهیم گذاشت.

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه یکم آبان ۱۳۸۴
|