ساعت 8 صبح بود. چند ساعتی بیشتر از شروع زمان تبلیغات نگذشته بود. هنوز هیچ کاری نکرده بودم، نه مکان ستاد را اجاره کرده بودم و نه پوستری را چاپ!! شاید تنها چیز آماده، بروشوری بود که محمدعلی حقی زحمت تهیه اش را کشیده بود. بروشوری در دو برگ شامل سوابق و فعالیتها و در طرف دیگر رئوس دیدگاهها و برنامه هایی که از زمان ثبت نام تا دو روز قبل از شروع تبلیغات، با نشستهایی که با دوستان مختلفی که در خصوص مسائل شهری اشنایی داشتند در خصوص ضرورتهای آنها به اتفاق نظر رسیده بودیم.
علی حقی تماس گرفت و برای تکثیر بروشور با هم قرار گذاشتیم.
دقایقی بعد همراه دوستش باقر آمدند. برگه ها را دادیم تکثیر و سوار ماشین شدیم. از بیخیالی من تعجب کردند وقتی فهمیدند هنوز هم محل ستاد را نگرفته ام. شروع کردیم دو سه جایی را دیدیم و صحبت کردیم تا بالاخره محلی درست جایی که فکرش را نمی کردیم گیرمان بیاید خدا رساند. (حالا چقدر چک اجاره برای یک هفته سپردیم دست مالک بماند!! باز هم دستش درد نکند)
خیالم از بابت مکان که راحت شد. با پدرم تماس گرفتم و مکان ستاد را به ایشان گفتم. ساعتی بعد پدر، عمو و عموزاده ها با وسایل مختصری برای آماده سازی فضا رسیدند. پارچه ای هم برای سر در ستاد سفارش داده شد.
نزدیکیهای غروب یکی از آشنایان تماس گرفت. از همان نوع سنتی! پرسید با حاجی فلان از محله بهمان صحبت کرده ام که شب برویم خانه شان برای صحبت و تبلیغات. شیوه ای که در همین ایام هم شاهد آن هستیم. با معذرت خواهی نپذیرفتم. گفتم نمی خواهم وامدار شخص یا اشخاص خاصی باشم حتی اگر رای هم نیاورم. کمی که چه عرض کنم کلی هم کسل شد. بالاخره در انتخابات زیادی پیراهنهای بیشتری از ما پاره کرده بود. حداقل یکی دو ماه قبل از انتخابات شب نشینیها و مهمانیهای خاص در منازل افرادی خاص برقرار بود ولی به همه نزدیکان گفته بودم که از این نوع تبلیغات بیزارم. اعتقاد داشتم و دارم که تبلیغات باید شفاف و روشن در برابر همگان و در فرصت قانونی صورت گیرد.
کار زیادی داشتیم با این ستاد کاملا خودمانی و کوچک، اما با حضور افرادی که صمیمانه دوست داشتند برای عقیده شان کار کنند نه برای وعده و وعیدهای کاندیدای مورد علاقه شان برای پس از انتخاب شدن. به راستی که چه مردانه تا آخر در کنارم ماندند.
وقتی به آن روزها نگاه می کنم به یک چیز بیش از سایر چیزها فکر می کنم: با دستی خالی اما دلی پر از امید به لطف پروردگار آمده بودم و با دوستان و همراهانی که بضاعتشان جز لطف و محبت و صمیمیت خالصانه چیزی نبود.
شب با برادرم (علی اکبر) و علی حقی نشستیم و برنامه روز بعد را با هم مرور کردیم.
روز اول تنور انتخابات خیلی داغ نبود ولی قطعا فردا روز متفاوتی بود...