دوران دانشگاه یکی از بهترین و تکرار نشدنی ترین دوران زندگی است.
وقتی فارغ التحصیل می شوی و چند سال از اتمام تحصیلاتت می گذرد، خاطرات گذشته هر چند شیرین عذابت می دهد. فکر اینکه شاید دیگر فرصتی برای دیدار دوباره ی صمیمی ترین دوستانت هرگز پیش نیاید واقعاً وحشتناک است. یادم می آید آخرین روزهای دانشگاه شماره تلفن دوستان را روی برگه ای نوشتیم و تکثیر کردیم و به هم دادیم. برگه ی من داخل دفتر خاطراتم بود که آنرا به دوستی دادم تا یادگاری در آن بنویسد. متاسفانه آن دوست دفتر را با خود برد و دیگر ندیدم. با پیغام و پسغام فراوان به دوست دیگری از او خواستم تا دفتر را از دوست اولی بگیرد تا من هم از او تحویل بگیرم.
آن دوست چنین کرد اما حالا خود ان دوست عزیز که مدتی در تهران زندگی می کرد، خانه اش را عوض کرده و خودش و دفترم فعلاً غیر قابل دسترسی هستند!!! (ضمناً اسم این دوست عزیز موسی الرضا علیزاده است که هر کس خدای نکرده از او آدرسی چیزی دارد به بنده ایمیل بزند!!!)
چند وقت پیش یکی از دوستان به نام رسول امرائی که از دوستان خوب دانشگاه بود، در کمال ناباوری به محل کارم زنگ زد. این اتفاق موجب شد تا شماره ی یکی دوتا از دوستان دیگر را بتوانم از او بگیرم. رسول در کوهدشت به کار دبیری مشغول است و تازه هم ازدواج کرده.
امشب با علی شهبازی از دوستان صمیمی دانشگاه تماس گرفتم. بعد از فارغ التحصیلی(بهمن 78) این اولین تماس ما بود. اول نشناخت ولی بعد که شناخت مثل خود من که از تماس دوستم شگفت زده شده بودم، او هم کلی جاخورد. علی الان در سرآبله که به قول خودش در 30 کیلومتری ایلام است زندگی و همچنین تدریس می کند. ماشاءا... زرنگ است چون گفت یک پسر 5 ساله به اسم کسری دارد. کی زن گرفت که همچین زود بچه دار شد خدا عالم است!
این تماسهای کوچک هر چند بعد از سالها صورت می گیرد اما یاد آور خاطرات خوش دوران شیرین دانشگاه است. احساس می کنم انرژی زیادی گرفتم. همین که الان دارم توی این وبلاگ این صحبتها را می نویسم خودش کلی بیانگر این حس خوش است.
امیدورام بتوانم با دوستان خوب دیگرم هم تماس حاصل کنم.
البته ناگفته نماند عبداله رحیمی نیا (بچه ی قیر و کارزین استان فارس) از دوستان فیکسی است که از دانشگاه به بعد غالبا با هم تماس داشته ایم و ارتباطمان قطع نشده است. راستی شما چند تا از دوستان دوران دانشگاهتان را هنوز به یاد دارید؟!