نه از کفر و نه از دین می نویسم

نه از مهر و نه از کین می نویسم

دلم خون است می دانی برادر

دلم خون است، از این می نویسم

 

قیصر هم رفت

با دلی پر از خون، با لبی پر از حرفهای ناتمام...

بار دیگر دوبیتی زیبایش را که در دفتر شعرم به یادگار نوشته بود مرور می کنم.

10 سال پیش، دانشگاه شیراز، جشنواره شعر دانشجویی کشور

صبح یکی از دوستان خبر پروازش را داد، اشعار نابش – تا جاییکه حافظه یاری می داد_ به سرعت در ذهنم مرور می شد:

سراپا اگر زرد و پ‍‍ژمرده ايم          ولي دل به پاييز نسپرده‌ايم
چو گلدان خالي لب پنجره           پر از خاطرات ترك خورده‌ايم
اگر خون دل بود ما خورده‌ايم       اگرداغ دل بود ما ديده‌ايم
اگر دل دليل است آورده‌ايم        اگرداغ شرط است ما برده‌ايم
اگر خنجر دوستان گرده‌ايم         اگر دشنه دشمنان گردنيم
گواهي بخواهيد اينك گواه            همين زخمهايي كه نشمرده‌ايم
دلي سربلند و سري سربه زير     از اين دست عمري به سر برده‌ايم

و چه زیبا دل به پاییز نسپرد و رفت...

اکنون ما ماندیم و دفتری پر از حرفهای ناتمام

 

آه...ای دریغ و حسرت همیشگی....

ناگهان چه زود دیر می شود

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه هشتم آبان ۱۳۸۶ |