سفرنامه-قسمت اول!!

*صبح اول وقتمان ۹ صبح است! چند روزی توفیق اجباری سفر یافتن و دل از دیار کندن و دور شدن از هیاهوی کار و مشغله های زندگی! می تواند روحیه آدم را عوض کند. هرچند هنوز هم نمی شود کاملاْ از همه چیز جدا شد. در همین مسیر ۶۰۰ کیلومتری چندین مورد تلفنی پاسخگوی چند نفر از شهروندان خوب و پیگیری کارهای آنان از طریق تلفن بودم.

*آزادراه اوتاوا-کانادا
(این قسمت ربطی به این سفر ندارد  ولی چون وسط  سفرنامه  هستیم، گفتنش واسه تنوع بد نیست!!) 
اینجاست که به قول کمش  آدم احساس می کند پیر شده. آنقدر پیر که وقتی به خاطر عبوری جزئی از سرعت مجاز، محترمانه از افسر مربوطه پوزش می طلبد، دست دست کردن و معطل کردن و سوال و جوابهای بی ربط او را درک نمی کند  و نمی داند جواب او را که می گوید "در عوض چه خیری از شما به ما می رسد؟" را این طور ندهد:" دعای خیر" و آخرش ۲۰ هزارتومان جریمه شود.
سوزناکترین بخش ماجرا اینجاست که بچه آدم هم بیاید و بگوید: این که کمه، منم باید جریمت کنم!!

* سنگر. ساعت ۶ بعدازظهر
این بار کاملاً بدون اطلاع حرکت کردیم. معمولا وقتی از خوانسار به شمال حرکت می کنیم خانواده خانم مرتبا ساعت به ساعت زنگ می زنند و استعلام مکان می کنند!
نزدیکیهای خانه زنگ می زنم به خواهر خانم. می گویم "زود از روی در خونه اون شماره ۸ رقمی نوشته شده رو واسم بخون می خوام یه چیزی ارسال کنم." 
-  الان کد پستی رو می خونم واستون.
- نه بابا کد پستی نمیخوام برو بیرون از روی در شماره رو بخون. زود، تند، سریع کار دارم.

بنده خدا وقتی در خونه رو باز کرد چهارتا شاخ در ابعاد مختلف روی سرش سبز شده بود!!

* عجب تگرگی بارید. دانه هایش به این درشتی!! خیرمقدم محکمی بود. چه کیفی کردند باران و ماهان!

* واقعا سخته وقتی یه مدت به ADSL  عادت کنی و حالا دوباره مجبور بشی به Dial up پناهنده بشی!!  (یعنی که ما خیلی باکلاسیم!!) به هر حال (دور از گوش خانم و بدون هیچ غرضی و صرفا به مصداق کلام در مثل مناقشه نیست )از قدیم گفتند کفش کهنه در بیابان نعمت است!
این هم عکس روز:

شمعدانی

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ |