برداشت سطحی یک نویسنده جوان که خود را خبرنگار معرفی می کند، از حضوری -به نظر- بسیار کوتاه و نگاهی بسیار عوامانه به شهر خوانسار، به جنجالی رسانه ای در بین وبلاگها به عنوان پویاترین رسانه های مستقل این دیار تبدیل شده است. برداشتی که نتیجه آن تولید نوشته ای با عنوان "همه چیزمان آسفالت است" می شود که گرچه با سانسور و دستکاری هایی در یک رسانه دولتی -که با بودجه بیت المال منتشر می شود- همراه است اما مطالبی دور از واقعیت را به خورد خوانندگان می دهد.
در اولین نگاه ایجاد تصویری از یک دهکده دور افتاده فارغ از هر گونه تکنولوژی، ذهن خواننده را به روستایی بی آب و علف سوق می دهد که با وجود تلاشهای بسیار دولتمردان هنوز دفاتر ICT روستایی هم بدانجا راه نیافته و مردم حتی روزنامه ای نمی بینند تا با تیترهای جنجالی آنها گمراه شوند!
ساکنان بیچاره و از همه جا بی اطلاع این روستا، تازه 30 سال از انقلاب گذشته "فقط" این را می دانند که باید «آب شرب داشته باشند، بايد آنها هم مثل تهراني ها بتوانند خودرو سوار شوند، بايد استخر و ورزشگاه و آموزشگاه داشته باشند، بايد سد داشته باشند و جوانانشان بايد بتوانند کار بيابند و يا حتي توليد کنند.»
در این روستا و روستاهای مشابه، تا چندی پیش بالاترین تکنولوژی سوختی انرژی حاصله از فضولات حیوانی اهلی بوده و حتی برق و نفت و گاز مایع هم نامی غریب برای اهالی مستضعف این مناطق بوده است.
در پرده دیگر این قصه ناگهان زندگی شیرین می شود! به ناگاه به مردم روستاها احترام گذاشته مي شود! از در و دیوار نعمت و رحمت می ریزد. کلنگی جادویی زده می شود و سدی بلافاصله ساخته می شود و آبی تا سر سفره های مردم فوران می زند. مردم ناگهان مست می شوند! سالن های ورزشی اختصاصی انهم مردانه و زنانه ساخته می شود. و معجزه ای اتفاق می افتد: این مردم عام از همه جا بی خبر که همه چیز را قبل از این تحقیر می کردند، مهربان می شوند. سواد می آموزند و از سدسازي و خانه سازي و جاده سازي و ماهواره سازي و غني سازي و ديگر دستاورد هاي اخير كشور مطلع و شادمان می شوند!!
قصه این نیست که بخواهیم شهرمان را برخوردار از همه چیز بدانیم و یا انجام تلاشهای دولتمردان در دولتهای مختلف در این منطقه را نادیده بگیریم. درد اینجاست که خوانسار در این نوشتار گرفتار سیاسی بازی های خواسته یا ناخواسته کسی شده که به نظر می رسد، هیچ گونه اطلاعاتی از آن چه بر این دیار گذشته و می گذرد نداشته است. گذشته خوانسار نشان می دهد که این شهر همواره مهد علم و دانش و فرهنگ و هنر بوده و مردمان این دیار افرادی مطلع و سیاستمدار و آگاه به مسائل بوده و هستند. وجود فقهای بزرگی چون حضرات آیات عظام حاج سید احمد و حاج سید محمد تقی خوانساری، اساتید بزرگ هنر آواز اصیل ایرانی محمودی و ادیب خوانساری، بزرگ هنرمند عرصه خوشنویسی استاد کابلی خوانساری، شاعر شیرین سخن یوسف بخشی خوانساری و دانشمندان و چهره های بزرگ علمی و سیاسی در اعصار مختلف هر یک به تنهایی برگهایی زرین در دفتر افتخارات این مرزو بوم پرگهرند. مگر نبود همین چند روز گذشته که جهان اسلام داغدار از دست دادن یکی دیگر از فقهای بزرگ این شهرستان بود؟ فقدانی که در رسانه های مختلف انعکاس یافت ولی ظاهراً همشهری عزیز ما و دوستان گرامیشان در روزنامه «ایران» از آن کاملاً بی اطلاع بودند! چگونه می توان مردم این دیار را مردمی بی خبر از همه جا دانست که بزرگترین دغدغه شان آب شربشان است! ایا این توهین به هویت یک شهر نیست؟
ای کاش نگارنده زحمتی به خود می داد تا گشتی در این شهر بزند و ببیند که خیرین خوانساری چگونه با گشاده دستی و مناعت طبع خویش و با مشارکت ارزنده خود در عرصه های مختلف از ساخت دانشگاه و خوابگاه و مدرسه و ورزشگاه و بهزیستی و ... گوی سبقت را از دولتمردان ربوده اند.
و ای کاش حال که ساخت سد و آبرسانی و احداث ورزشگاه (و باشگاه اسب سواری که هیچ کس تا کنون از مکان آن خبردار نیست!!!!) مهمترین دغدغه های فکری این دوست عزیز را تشکیل می دهد، ضمن ابلاغ سلام و مراتب سپاس مردم فهیم و قدردان شهر خوانسار به مسؤولین محترم: چه آنهایی که کلنگ سد را پیش از دولت نهم (و نه در این دولت) زدند و چه عزیزانی که کمر همت به اتمام آن بسته اند و علیرغم نصب تابلوی «در سال 1388 آبگیری شد» هنوز موفق به تکمیل و افتتاح آن نشده اند، و نیز دوستانی که تابلوی بهره برداری سالنهای افتتاح نشده را با عنوان «در مرداد 87 به بهره برداری رسید» بر سر در آن نصب کرده اند از آنها تسریع در اتمام و بهره برداری این پروژه ها را خواستار می گردید.
تا آن جایی که بنده مطلع شده ام، مطالب جامع و خوبی را چند تن از دوستان وبلاگنویس از زاویه نگاه خود در این خصوص به رشته تحریر درآورده اند. لذا به منظور جلوگیری از تکرار، از اطاله کلام خودداری نموده و توجه شما عزیزان را به مطالب این دوستان معطوف می دارم:
اعتراض و تشکر!
قصه استخر بی ماهی و سپهسارلاری...
همه چیزمان آسفالت است...
در جواب آقای ...
اینجا خوانسار است چشمهایت را باز کن!
پاسخ یک دوست...
نوش جانش!
من از بیگانگان هرگز ننالم
به راستی که اگر تمام نوشته ها و اخبار و اطلاعات روزنامه ای چون ایران چنین سطح نگرانه و متکی به دست نوشت های یک وبلاگنویس کم تجربه باشد باید به حال رسانه یک خبرگزاری دولتی گریست.
امید است این نوشتارها تلنگری باشد برای کسانی که صداقت را فدای سیاست می کنند.