بر صلیب

بر صلیبم ،

میخکوب !

خون چکید از پیکرم، محکوم باور ها ی خویش .

بوده ام دیروز هم آگاه ، از فردای خویش.

مهرورزی کم گناهی نیست ! می دانم،

سزاوارم،  رواست.

آنچه بر من می رسد ، زین ناسزاتر هم سزاست

در گذر گاهی که زور و دشمنی فرمانرواست.

مهرورزی کم گناهی نیست !

کم گناهی نیست عمری، عشق را ،

چون بر ترین اعجاز، باور داشتن.

پرچم این آرمان پاک را

در جهان افراشتن.

پاسخ آن ، این زمان:

تن فرو آویخته!

با نای بی آوای خویش !

ساقه ی نیلوفری روئید در مرداب زهر !

ای همه گلهای عطراگین رنگین !

این جسارت را ببخشایید بر او ،

این جسارت را ببخشایید!

جرم نا بخشودنی این است:

- « ننشستی چرا بر جای خویش؟»

جای من بالای این دار است با این تاج خار!

در گذرگاه شما،

این تاج، تاج افتخار،

جای من ، تا ساعتی دیگر ، ازین دنیا جداست،

جای من دور از تباهی های دنیای شماست؛

ای همه رقصان!

درون قصر باور ها ی خویش !

شعر از : زنده یاد فریدون مشیری

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه یکم مهر ۱۳۸۵ |