***

دوست عزیز،

از این که از بین این همه وبلاگ نویس –با وجود عدم شناخت از بنده بنا به فرموده خودتان- به نقد بنده پرداخته اید و اینجانب را شایسته این لطف دانسته اید سپاسگزارم، اما به نوبه خود بسیاری از فرمایشات شما را نمی توانم بپذیرم و ای کاش در طرح نظرات خود به گونه ای عمل کنیم که اگر یک خواننده مهمان به وبلاگهایمان سر بزند و نظرات موافق و مخالفمان را بخواند از شیوه گفت و گوی خوانساریها که در ادب و نزاکت زبانزد خاص و عام اند، لذت بیشتری ببرد.

و اما به استحضار برسانم که موقعیت حرفه ای و حیطه وظایف بنده به گونه ای است که نمی توانم از مسائل سیاسی دور باشم. نه تنها بنده که امروز جامعه ما به شکلی است که آحاد مردم جامعه درگیر و علاقمند به مسائل سیاسی اند. با این حال بسیار مسرور خواهم بود جنابعالی به آن دسته از مسائل سیاسی که طرح آن شما را آزرده و پریشان خاطر ساخته و همچنین مسائل متفرقه ای که به تعبیر شما در حیطه کار اینجانب نیست، اشاره بفرمایید تا علیرغم فرمایش اولیه جنابعالی این" خوانسار قدیمی تمام عیار" فرموده قدیمی ها "در جملات بعدی شما" را آویزه گوش خود کند و سر به لاک خویش فرو برد!!

بنده اگر امروز در کسوت یک عضو شورا سخنی می گویم نه به پشتوانه انجمن (به تعبیر شما دوست عزیز) بلکه به پشتوانه مردمی است که افتخار نمایندگی آنان در این جایگاه را دارم.  نمایندگی مردمی شریف که با اعتماد به آن زمان که بی هیچ پشتوانه ای حرف و سخنشان را در "ویژه نامه خوانسار امروز" می نوشتم و مشتاقانه خود را سپر بلای مشکلاتشان می کردم، حقیر را انتخاب نمودند تا از مجرایی قانونی تر سخنگوی آنان باشم و این افتخار را دارم که به اعتماد آنان تا کنون خیانت ننموده ام.

نمی دانم کسانی که در شهر راه می رفتند و به قول شما رک حرف می زدند و نتوانستند کار مفیدی انجام دهند، چه کسانی بودند و اینک کجایند؟

***

از این حقیر پرسیده اند:" زمانی که در همان دبیرستان کسانی بودند که با ایثار و از خودگذشتگی به جبهه های حق علیه باطل می رفتند جنابعالی کجا تشریف داشتید؟"

گرچه ارتباط این جملات با گفته های قبلی را درست نتوانستم تشخیص دهم،اما با این همه شرمساری از محضر آنان که بی هیچ گونه چشمداشتی عاشقانه برای دفاع از وطن خود سینه ها را سپر گلوله و آتش ساختند، چگونه در برابر آن ایثار و شهامت می توانم از سهم خود در جبهه و جنگ بگویم؟

از خاطرات کودکی و پر کردن قلک های نارنجکی شکل و تانک گونه با عیدیهای دوست داشتنی کودکانه و از نشستن پشت در و انتظار رسیدن ماشین کمک به جبهه برای تقدیم نان و کمپوت و تن و دارو بگویم یا از ماجرای زنی غریب با سه فرزند خردسال خود –من و دو برادرم- که حضور داوطلبانه مردش در "کردستان" در زیر آتش و گلوله دشمن را از دریچه تلویزیون سیاه و سفید خانه اش دنبال می کرد تا مگر ردّی و نشانی از او بیابد و آرام گیرد و یا انتظار رسیدن نامه یا تلگرافی تا خبر سلامتی پدری را برای خانواده ی چشم انتظارش به ارمغان بیاورد؟ مردی که پس از بازگشت هیچ وقت به دنبال استفاده از سابقه حضور بسیجی وار خود در جبهه نبود و هرگز نرفت.

مهم این نیست که من و شما آن زمان کجا بوده ایم و چه می کردیم؛ مهم تر آن است که با تأسی از آنان که رفتند و کاری حسینی کردند مایی که مانده ایم کاری زینبی کنیم تا مبادا یزیدی باشیم!

***

شما در بخشی از نوشته های خود از سویی با توصیه به وارد شدن به مسائل از راه علمی و درست –که نظری درست است- انتقاد را یکی از راههای غیرمقعول می دانید!!! و در چند جمله بعد می فرمایید: بایستی آمادگی هر گونه انتقادی را داشته باشیم!

دوست خوب، شما واقعاً چگونه به این نتیجه رسیده اید که بنده تعریف و تمجیدها را دوبار تایید می کنم و انتقادها را یکبار!!!؟ چند بار به کامنتهای وبلاگ بنده مراجعه کرده اید؟

...

***

سخن را کوتاه کنم....

ببخشید که سرتان را به درد آوردم. اما با توجه به این که جنابعالی خود را دارای سن و تجربه دانسته اید و با دلسوزی تخریب افراد را امری مذموم دانسته اید، باید اذعان کنم که بسیار خرسند و امیدوار خواهم بود در وبلاگی که بی صبرانه منتظر تولدش خواهیم بود راهکارها و پیشنهادهای خود را در چارچوب ایده آلهای تعریف شده تان را به نظر همگان برسانید.

با سپاس و احترام. خسرو دهاقین

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه بیست و پنجم دی ۱۳۸۸ |