با ذوق و شوق وارد دفتر شورا شد. برق شادی در چشمانش می درخشید. صدایش از خوشحالی می لرزید. ته دلش قند آب می شد.

آقای خامه هم با شوق خاصی او را به بنده معرفی کرد. قبلاً همدیگر را دیده بودند. برگه ای پشت و رو در دستش بود که در صفحه پشتی آن رتبه فرزندش را حول و حوش 800 در سهمیه منطقه نشان می داد. نتوانستم خوشحالیم را از این بایت پنهان کنم و به پدرش تبریک گفتم.

می خواست که برای انتخاب رشته راهنماییش کنم. درصدهای درسهای مختلفش را دیدم. شیمی حدود 80، فیزیک 50، زیست 75 ، ریاضی 42 بقیه را هم بالای 50 زده بود به جز یک درس که اصلا نزده بود و صفر بود. گفتم: افرین. چقدر خوب زده! پدر سریعاً پاسخ داد: ریاضیش خیلی خوبه. می گه اگه یه کم دیگه وقت داشتم ریاضی رو خیلی بالاتر از این می زدم. گفتم: واقعاً همین هم خیلی قابل تقدیره. یه دانش آموز با این بی امکاناتی واقعا گل کاشته.

طرف دیگر برگه را که نگاه کردم احساس کردم رتبه های مشخص شده در زیرگروه با رتبه نهایی خیلی همخوانی ندارند. با پدر مطرح کردم که ظاهراً منظورم را متوجه نشد. به هر حال به او شماره ام را دادم که شب پسرش برای صحبت در مورد رشته ها با من تماس بگیرد.

***

فکرم حسابی مشغول شده بود. واردسایت سازمان سنجش شدم و از روی کپی کارنامه که در اختیارم بود، کارنامه اش را بار دیگر روی اینترنت چک کردم. درست حدس زده بودم! بخش اول کارنامه با صفحه اول آن که پرینت شده بود و در اختیار بنده بود کاملاً مطابقت می کرد اما ...

اما ادامه کارنامه که در پشت صفحه چاپ شده بود تفاوت قابل توجهی را نشان می داد: درصدها کاملاً متفاوت بود! اشتباه نکرده باشم یک درس را منفی و دو درس را صفر زده بود و بالاترین درصدش از 41 تجاوز نمی کرد! ریاضی را هم 5.6 درصد زده بود!!! شستم خبردار شد که کاسه ای زیر نیم کاسه است! به احتمال زیاد بنده خدا پشت صفحه کپی کارنامه یکی دیگر را زده بود تا پدر بیچاره را بپیچاند!

***

ساعت 10 و نیم شب طبق قرارمان تلفن زنگ زد. خود پدر بیچاره تماس گرفت. بعد از حال و احوال پرسی سعی کردم کلمات را به گونه ای جفت و جور کنم که بنده خدا شوکه نشود. به هر حال او را متوجه کردم که ظاهراً اشتباهی در کارنامه صورت گرفته و رتبه فرزندش حدوداً 30 هزار با آنچه که کپی کارنامه حکایت داشت فرق می کند!! اصلاً باورش نمی شد. خدا نصیب کسی نکند، درک کردم که چقدر منقلب شد. آخر کار مأیوسانه عذرخواهی خداحافظی و قطع کرد.

خودم هم مانده بودم! نکته ای به ذهنم رسید. شماره اش را گرفتم دیدم گوشی را برداشت. عذرخواهی کردم و به عنوان یک کوچکتر به او گفتم: گرچه شاید پسر شما به خاطر اشتباهی که مرتکب شده مستحق تنبیه باشد اما این نکته را فراموش نکنید که کنکور به تنهایی فشارهای لازم را روی فرزند شما آورده و قطعاً همین فشار او را مجبور به انجام چنین عملی کرده پس خواهش می کنم کمی مراعات فرزندتان را بکنید. گفت: آخه صبح تاحالا به کلی آدم گفتم!! گفتم: مهم نیست. از همه مهمتر فرزند خود شماست. او در این موقعیت بیشتر به همدلی و کمک شما نیاز دارد سعی کنید او را درک کنید.

قول داد که به سخنانم عمل کند ( که البته امیدوارم عمل کرده باشد!)

بعد از گذاشتن گوشی با حالی گرفته به فکر فرو رفتم. به راستی هدف از کنکور چیست؟ زندگی برای کنکور است یاکنکور برای زندگی؟ اصلاً چرا زندگی آینده جوانان ایرانی باید به کنکور گره بخورد تا حدی که به خاطر فشارهای ناشی از آن حتی مجبور به تقلب و فریفتن دیگران شوند؟

آیا دانش آموزان ایرانی برای آینده خود کنکور می دهند یا برای خوشایند و فخر و مباهات پدران و مادرانشان؟!

خدا عاقبت همه آنان را ختم به خیر کند! 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۸۸ |