آه شب بود و انتظاری سبز
من و اشکی که در محاصره ماند
حسرت دیدن دوباره ی ماه
در نگاه لطیف پنجره ماند
از پس شیشه های مات و کبود
در دل یک سکوت رؤیایی
بارها زیر لب تو را خواندم
تا که شاید دوباره باز آیی
می کشم با نگاه خسته خویش
چند خط سپید بر دیوار
می کنی در وجود من غوغا
می شوی در خیال من تکرار
چشم من می کند تو را ترسیم
دل من می زند تو را فریاد
دست من عاشقانه می خواند
دستهای تو را به استمداد
ای که همچون بهار سرسبزی
ساده و پاک مثل بارانی
می روی از کنار من اما
در خیالم همیشه می مانی
زمستان 78 - اصفهان

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۵
|