صبح امروز از تاکسی که داشتم پیاده می شدم، تا کرایه را دادم راننده با کلی تعارف گفت: قابل نداره آقای دکتر!! گفتم: بنده دکتر نیستم، معلمم. پاسخ داد: ولی تیپتون که دکتریه!!!
یک دست کت و شلوار با ریش به اصطلاح امروزیها: پروفسوری، آن چیزی بود که در ذهن او و برخی از افراد دیگر فقط می توانست مشخصه های یک پزشک باشد.
قبلا هم یادم می آید به جز موارد زیادی که در تاکسی برایم اتفاق افتاده بود، یکبار در یکی از بانکها یکی از کارمندان مرا با پزشکی اشتباه گرفته بود و چنان با سرعت کارهایم را خودش انجام می داد که خودم هم متعجب مانده بودم. بعد از انجام کارم گفت : آقای دکتر این قرصها یی که برای مادرم نوشته بودید انگار تاثیر نداشت!! اما وقتی حقیقت ماجرا را فهمید چنان به قول خودمان پکر شد که نگو و نپرس!
خلاصه از این دست صحنه ها زیاد بوده و هست.اما گذشته از این درد فراگیر که دکترها احترام خاصی در جامعه نسبت به سایر اقشار دارند [که شاید هم کاذب باشد]، آنچه که مرا آزرده کرد عملکرد ضعیف خود ما معلمان و فرهنگیان در رابطه با وضعیت آراستگی قیافه و لباس است.
متاسفانه از یک سو جو غالب بر آموزش و پرورش که بخشی از آن نشأت گرفته از برخوردهای غلط در گزینش به ویژه در اوایل انقلاب و پس از آن است و همچنین دیدگاههای سنتی به معلم و فرهنگی و از سوی دیگر تبعیض حقوقی بین معلمان و سایر کارمندان این تصور غلط را در بین خیلی از فرهنگیان به وجود آورده که پوشیدن لباس مرتب، شیک و گران قیمت در شأن آنها نیست!
این طرز تفکر وحشتناک و آزار دهنده تا حدی است که گاهی همکارانی را با لباسهای مندرس و کهنه در کسوت فرهنگی می بینیم که متاسفانه دائماً هم پیش این و آن می نالند که حقوقمان کم است، وضعمان خراب است و از این جور حرفها...
به نظر این حقیر منزلت و شأن معلم باید در هر شرایطی و توسط خود آنها حفظ شود. مگر مرتب بودن، شیک گشتن و تر و تمیز بودن ظاهر واقعاً چقدر خرج دارد که ما نتوانیم از پس آن برآییم ولی پزشکان می توانند.
دوستان فرهنگیم، درست است که ارزش انسان به پوشش و لباس او نیست، اما شأن و جایگاه رفیع معلّم پوشش و ظاهری هم سنگ این مقام می خواهد. ما قرار است الگوی دانش آموزان زیادی باشیم. اگر در ذهن آنان چنین تصوری را ایجاد کنیم که معلّم باید بدبخت و بیچاره و فقیر باقی بماند، فردا این سنگر را چه کسی باید پر کند و جانشین ما باشد؟ کمی به خود فکر کنیم!!