حتما برای دیدن گزیده هایی از مصاحبه استاد در جوانان امروز آذر 54 بر روی ادامه مطلب کلیک کنید


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۸۹ |

به مناسبت بزرگداشت بیست و سومین سال خاموشی استاد بزرگ آواز ایران زمین، استاد محمود محمودی خوانساری، هنرمندان خوانسار و علاقمندان به فرهنگ و ادب و هنر این مرز و بوم در سالن اجتماعات کانون فرهنگی تربیتی شهید بهشتی-جنب هنرستان آیت ا... طالقانی-گرد هم می آیند تا یاد و خاطره این هنرمند متعهد و افتخار آفرین را گرامی بدارند.


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۸۹ |

مرزنگشت فروردین 89

چند سال پیش وقتی مسؤولیت کانون شهید بهشتی را برعهده داشتم، گروهی از بچه های فعال کانون را دور هم جمع کردم و اتاقی به عنوان مدیران نوجوان همراه با مسؤولیتهایی به آنها دادم.
بعضی از بچه های ابتدایی هم خیلی مایل بودند در این جمع حاضر شوند.
یک آقا "رضا"یی هم بود که کلاس چهارم بود ولی پایه ثابت کانون و فعالیتها.
یادم می آید که روزی به مدیران نوجوان گفتم که طرحها و پیشنهادهایشان را برای بهتر شدن و ایجاد تغییرات لازم در کانون بنویسند و تحویل من بدهند.
آقا رضا که اونجا بود گفت: من هم می تونم بنویسم؟ گفتم: البته که میشه.
***
داشتم برگه ها را می خواندم که دیدم یک برگه  بدخط در میان بقیه خودنمایی می کرد. بله، برگه آقا رضا بود! اما اصل مطلب اینجاست که یکی از پیشنهادهای آقا رضا فوق العاده جالب بود:
چون که قد بچه ها به صندوق پیشنهادها و انتقادات نمی رسد اگر می شود صندوق را کمی پایین تر بیاورید!!
و تازه فهمیدم که چرا چند باری که صندوق را باز می کردم هیچ برگه ای داخل آن نبود!!

واقعیت این است که گاهی وقتها برخی چیزها مقابل ماست ولی ممکن است در اثر تکرار، عدم توجه و هزاران دلیل دیگر متوجه آن نشویم.

***

نگاه تیزبینانه و البته واقع گرایانه شهروندان به یک موضوع عمومی و کمک فکری آنان به مسؤولین و ارائه پیشنهادهای سازنده آنان هم قطعاً در ساختن شهری بهتر بسیار مؤثر خواهد بود. البته به شرطی که صندوق را در جای درست نصب کنند!

***

از تذکر علی معصومی در خصوص منظره مقابل چشمه مرزنگشت و تاثیرات منفی آن در زیبایی عکس و نیز شهردار محترم که بلافاصله دستور اصلاح آن را صادر فرمودند تشکر می کنم. چشم بینای ما باشید. این صندوق و این هم نظرات ارزنده شما...

قبل

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۸۹ |

برداشت سطحی یک نویسنده جوان که خود را خبرنگار معرفی می کند، از حضوری -به نظر- بسیار کوتاه و نگاهی بسیار عوامانه به شهر خوانسار، به جنجالی رسانه ای در بین وبلاگها به عنوان پویاترین رسانه های مستقل این دیار تبدیل شده است. برداشتی که نتیجه آن تولید نوشته ای با عنوان "همه چیزمان آسفالت است" می شود که گرچه با سانسور و دستکاری هایی در یک رسانه دولتی -که با بودجه بیت المال منتشر می شود- همراه است اما مطالبی دور از واقعیت را به خورد خوانندگان می دهد.

در اولین نگاه ایجاد تصویری از یک دهکده دور افتاده فارغ از هر گونه تکنولوژی، ذهن خواننده را به روستایی بی آب و علف سوق می دهد که با وجود تلاشهای بسیار دولتمردان هنوز دفاتر ICT روستایی هم بدانجا راه نیافته و مردم حتی روزنامه ای نمی بینند تا با تیترهای جنجالی آنها گمراه شوند!

ساکنان بیچاره و از همه جا بی اطلاع این روستا، تازه 30 سال از انقلاب گذشته "فقط" این را می دانند که باید «آب شرب داشته باشند، بايد آنها هم مثل تهراني ها بتوانند خودرو سوار شوند، بايد استخر و ورزشگاه و آموزشگاه داشته باشند، بايد سد داشته باشند و جوانانشان بايد بتوانند کار بيابند و يا حتي توليد کنند.»

در این روستا و روستاهای مشابه، تا چندی پیش بالاترین تکنولوژی سوختی انرژی حاصله از فضولات حیوانی اهلی بوده و حتی برق و نفت و گاز مایع هم نامی غریب برای اهالی مستضعف این مناطق بوده است.

در پرده دیگر این قصه ناگهان زندگی شیرین می شود! به ناگاه به مردم روستاها احترام گذاشته مي شود! از در و دیوار نعمت و رحمت می ریزد. کلنگی جادویی زده می شود و سدی بلافاصله ساخته می شود و آبی تا سر سفره های مردم فوران می زند. مردم ناگهان مست می شوند! سالن های ورزشی اختصاصی انهم مردانه و زنانه ساخته می شود. و معجزه ای اتفاق می افتد: این مردم عام از همه جا بی خبر که همه چیز را قبل از این تحقیر می کردند، مهربان می شوند. سواد می آموزند و از سدسازي و خانه سازي و جاده سازي و ماهواره سازي و غني سازي و ديگر دستاورد هاي اخير كشور مطلع و شادمان می شوند!!

قصه این نیست که بخواهیم شهرمان را برخوردار از همه چیز بدانیم و یا انجام تلاشهای دولتمردان در دولتهای مختلف در این منطقه را نادیده بگیریم. درد اینجاست که خوانسار در این نوشتار گرفتار سیاسی بازی های خواسته یا ناخواسته کسی شده که به نظر می رسد، هیچ گونه اطلاعاتی از آن چه بر این دیار گذشته و می گذرد نداشته است. گذشته خوانسار نشان می دهد که این شهر همواره مهد علم و دانش و فرهنگ و هنر بوده و مردمان این دیار افرادی مطلع و سیاستمدار و آگاه به مسائل بوده و هستند. وجود فقهای بزرگی چون حضرات آیات عظام حاج سید احمد و حاج سید محمد تقی خوانساری، اساتید بزرگ هنر آواز اصیل ایرانی محمودی و ادیب خوانساری، بزرگ هنرمند عرصه خوشنویسی استاد کابلی خوانساری، شاعر شیرین سخن یوسف بخشی خوانساری و دانشمندان و چهره های بزرگ علمی و سیاسی در اعصار مختلف هر یک به تنهایی برگهایی زرین در دفتر افتخارات این مرزو بوم پرگهرند. مگر نبود همین چند روز گذشته که جهان اسلام داغدار از دست دادن یکی دیگر از فقهای بزرگ این شهرستان بود؟ فقدانی که در رسانه های مختلف انعکاس یافت ولی ظاهراً همشهری عزیز ما و دوستان گرامیشان در روزنامه «ایران» از آن کاملاً بی اطلاع بودند! چگونه می توان مردم این دیار را مردمی بی خبر از همه جا دانست که بزرگترین دغدغه شان آب شربشان است! ایا این توهین به هویت یک شهر نیست؟

ای کاش نگارنده زحمتی به خود می داد تا گشتی در این شهر بزند و ببیند که خیرین خوانساری چگونه با گشاده دستی و مناعت طبع خویش و با مشارکت ارزنده خود در عرصه های مختلف از ساخت دانشگاه و خوابگاه و مدرسه و ورزشگاه و بهزیستی و ... گوی سبقت را از دولتمردان ربوده اند.

و ای کاش حال که ساخت سد و آبرسانی و احداث ورزشگاه (و باشگاه اسب سواری که هیچ کس تا کنون از مکان آن خبردار نیست!!!!) مهمترین دغدغه های فکری این دوست عزیز را تشکیل می دهد، ضمن ابلاغ سلام و مراتب سپاس مردم فهیم و قدردان شهر خوانسار به مسؤولین محترم: چه آنهایی که کلنگ سد را پیش از دولت نهم (و نه در این دولت) زدند و چه عزیزانی که کمر همت به اتمام آن بسته اند و علیرغم نصب تابلوی «در سال 1388 آبگیری شد» هنوز موفق به تکمیل و افتتاح آن نشده اند، و نیز دوستانی که تابلوی بهره برداری سالنهای افتتاح نشده را با عنوان «در مرداد 87 به بهره برداری رسید» بر سر در آن نصب کرده اند از آنها تسریع در اتمام و بهره برداری این پروژه ها را خواستار می گردید.

تا آن جایی که بنده مطلع شده ام، مطالب جامع و خوبی را چند تن از دوستان وبلاگنویس از زاویه نگاه خود در این خصوص به رشته تحریر درآورده اند. لذا به منظور جلوگیری از تکرار، از اطاله کلام خودداری نموده و توجه شما عزیزان را به مطالب این دوستان معطوف می دارم:

اعتراض و تشکر!
قصه استخر بی ماهی و سپهسارلاری...
همه چیزمان آسفالت است...
در جواب آقای ...
اینجا خوانسار است چشمهایت را باز کن!
پاسخ یک دوست...
نوش جانش!
من از بیگانگان هرگز ننالم

به راستی که اگر تمام نوشته ها و اخبار و اطلاعات روزنامه ای چون ایران چنین سطح نگرانه و متکی به دست نوشت های یک وبلاگنویس کم تجربه باشد باید به حال رسانه یک خبرگزاری دولتی گریست.

امید است این نوشتارها تلنگری باشد برای کسانی که صداقت را فدای سیاست می کنند.

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۸۹ |

امروز 19 فروردین 1389 است.
درست 30 سال پیش در چنین روزی چشمهایش را برای همیشه بر این دنیای بی مقدار بست و به آسمان رفت.
می گویند آزاده، متواضع و فروتن بود. خوش قریحه و سرشار از ذوق و شوق.
 با تمام وجود عاشق زادگاهش بود. به گویش خوانساری عشق می ورزید و این بزرگترین انگیزه ای بود که او را واداشت تا زندگیش را وقف پاسداری از این گویش کهن نماید با این گویش بگوید و بسراید.
در کلامش غم و شادی به هم آمیخته بود. اشعارش به دل می نشست و احساس در تک تک ابیاتش به پرواز در می آمد.


ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۸۹ |